دراز کشیدم و به بیابون تاریک روبروم که تندتند رد مىشه زل زدم و آهنگ گوش مىدم. شیطونه مىگه نخوابم و فردا با چشمهاى پفکرده برم دانشگاه.
But if you loved me
why'd you leave me?
All I want - Kodaline
دراز کشیدم و به بیابون تاریک روبروم که تندتند رد مىشه زل زدم و آهنگ گوش مىدم. شیطونه مىگه نخوابم و فردا با چشمهاى پفکرده برم دانشگاه.
But if you loved me
why'd you leave me?
All I want - Kodaline
همیشه مىلنگه یه جاى زندگیم، الهى من بمیرم براى زندگیم. :))
پ.ن: مىگفت من فلان سالمه و هنوز مسیر زندگیم رو پیدا نکردم و فکر نمىکنم اصلا وجود داشته باشه. - چطور تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟ چطور دنبال چیزى مىگشتم که وجود نداره؟
پ.ن: دیروز رفتم حرم و تنهاى تنها واسه خودم چرخیدم و واقعا خوب بود. خیلى دوست داشتم تنها بچرخم اونجا. و زیرزمینش هم رفتم و جاییه که خیلى دوستش دارم و دفعه قبل بسته بود. تازه مشهد بودم ولى اون دفعه همهش در حال غرزدن بودم دربارهى شلوغى و تنهزدن مردم و هلدادن شون و سروصداى بچهها ولى این دفعه به نظرم خیلى همه چى خوب بود و حتى با یه بچهى کیوت دوست شدم. فردا سحرم دلم مىخواد برم. اگه بیدار شم.
پ.ن: دوست داشتم بدونم اگه پسر بودم زندگیم چه شکلى مىشد.
ولی حقیقتا انگار پرتم کردن تو یه دنیای جدید و اینقدر گیجم که نمیفهمم داره چی میشه و صرفا خودم رو به فهمیدن میزنم.
کل زندگی همینطوری نیست؟ یا جدیده و نمیفهمی؛ یا تکراریه و یادت نمیمونه. زندگی من؛ شاید.
فکر کردن برای رسیدن به منظور دقیقتر برام سخته. از فکر کردن فرار میکنم؟ شاید.
پاییز شدددد.
حالا که بهش فکر مىکنم کلى از سالهاى عمرم منتظر این روزا بودم. کلى مىخواستم بدونم که ته اون مسیرى که مىرم چى مىشه. به صباى کوچولوتر اون موقع سلام مىدم و مىگم الآن مىتونى چیزهایى که دوست داشتى رو بدونى. شایدم براش شکلک درآرم و بگم دلت بسوزه که من مىدونم و تو نمىدونى.
الآن به طور رسمى مىتونم به عنوان بىهدفترین/بىآرزوترین موجود جهان خودم رو معرفى کنم. :)) شایدم نه.
یه شعرى هم داشت فروغ؛ وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم ...
مغزم کار نمىکنه چرا. حوصله ندارم چیزهایى که تو ذهنمه رو بنویسم.
«... تو خوابهاى بىسرانجامت»
یکمبعدنویس: داره بارون مىآد؟ God I love you.
یکمبعدتر: حتى رعدوبرق هم زد. Don't play with me.
رفتم دانشگاه. و جز کلاسهاش که یکم خستهکننده بود و گرم بود [سوت] خوب بود بقیهش. :)) کاری که میخواستم هم درست شد و واااقعا خوشحال شدم. خیلی. و کلا خیلی ذوقزدهطور بودیم و اینا. بعد داشتم به این فکر میکردم که چهقدر بد که عادی میشه همهش و حتی تکراری. به هر حال؛ فعلا که جدیده ازش لذت ببریم تا بعد. فقط بعد که اومدم خونه فهمیدم یه گندی زدم واسه همون کارم که درست شده بود که البته خیلی هم تقصیر من نیست ولی خب؛ و یکم ضدحال بود ولی چیکار کنم دیگه خب اه. :((
هندزفری هم خریدم. فکر کنم طلسمش این بود که اینجا بنویسمش.
پ.ن. (가을 아침(Autumn Morning از 아이유. ـ !Not my mood but it's AUTUMN moring
پ.ن. چهقد خبرهای بد و اتفاقهای ترسناک.
۱۹:۲۰
هوا چه خوبه. مناسب سرما خوردن. فردا باید برم دانشگاه. صبح قرار بود بریم بهشتزهرا و زود بیدار شدم و بعد کنسل شد و دوباره خوابیدم و خواب دیدم رفتم دانشگاه سر کلاس دوستم باهاش حرف بزنم و یادم رفته خودم کلاس دارم. استرس دارم یکم. هیجانزده. پوکر فیس. خوشحالم. و ناراحت. نه ناراحت نیستم. چرا ناراحت باشم. هوا خیلی خوبه. و ماه هم هست. کیک و آبمیوهم رو به عنوان حسن ختام تابستون خوردم. یه عالمه آهنگ دانلود کردم دیروز-پریروز که خب همهشون رو دوست ندارم ولی به طور کل خوبن به عنوان آهنگ بکگراند. و خب آهنگهای جدید خوبیشون اینه که یه تیکه از زندگیم توشون ذخیره میشه. اون آهنگی که قبل گفتم رو واقعا دوست دارم و احساس میکنم اونطور که باید ازش تقدیر نکردم. :)) میدونستید Heaven forbid یعنی «خدای نکرده»؟
Heaven forbid you end up alone and don't know why
Hold on tight, wait for tomorrow, you'll be alright
هندزفریم یه گوشش خرابه از بعد کنکور. و حالا خیلی بیرون نمیرفتم و تحمل کردم این چند وقت ولی الآن واقعا غمانگیزه این وضع. خیلی هندزفری خوبی بود و دوستش داشتم. حیف.
یه چیز جالب. تا مثلا ۱۵۰ سال دیگه هیچکدوم از آدمهایی که الآن زندهن، زنده نیستن. احتمال زیاد. خیلی جالب نیست؟ :))
دیگه اینکه دوست قشنگ و دانام نخواهد بود پیشم دیگه -TT- و من خیلی ساده و خنگم به تنهایی. :)) But I think it will be fun. باید مستقل شم. چه سخت. :)) ولی خیلی هیجانانگیزه. امیدوارم که نخوره تو ذوقم خیلی. باید یه درنا درست کنم امشب. یاد اولین درنایی که درست کردم افتادم. پاییز بود. احتمالا سه سال پیش. ۹۴. با کاغذ دفتر. لب پنجره ازش عکس گرفتم و گذاشتم اینستاگرام. ولی خب خودش بعد عکس گرفتنم افتاد پایین. آخی. :)) شاید یکی هم برای دوستم درست کردم. وای واقعا خوشحالم که هوا داره سرد میشه. و ابری میشه. کاش زیاد بارون بیاد. و رعدوبرقهای زیبا بزنه. از بچگیم یه رعدوبرقهای بنفش خیلی باحالی یادمه که در سالهای اخیر ندیدم واقعا. البته مال بهار بودن به نظرم نه مال پاییز. معمولا پاییز رعدوبرقهای اونجوری نمیزنه. نمیدونم.
خلاصه که Let's see where the life will take us.
پ.ن. Every teardrop is a waterfall از Coldplay:
I turn the music up, I got my records on
I shut the world outside until the lights come on
۲۰:۳۰
پ.ن. Mystery is a wonderful gift.
امروز واقعا دلم میخواست کل روز رو تو تختم بمونم ولی متاسفانه مجبور شدم به یه جاهایی زنگ بزنم و هی منو پشت زنگ انتظار زشتشون نگه میداشتن و بعد مجبور شدم برم رانندگی، برم بانک و بعد برم آموزشگاه. تازه اون وسطها میخواستم بیام خونه یه دقه، داشتم تلفن صحبت میکردم، خط اشتباهی رو سوار شدم :-خنگ و ناچار شدم یه عالمه راه رو کنار اتوبان پیاده برم. البته اون موقع داشتم به این فکر میکردم که هیچوقت در عمرم پیاده این نقطه نبودم -و احتمالا نخواهم بود- و چه جالب. به عنوان جایزه هم رفتم شهرکتاب و بالاخره یه دفتر خریدم بعد سه ماه جستوجو. اون چیزی نبود که میخواستم ولی گفتم این دفعه هر چی بود میگیرم. قشنگه البته ولی خب میخواستم نقطهنقطه باشه. چرا واقعا اون چیزی که میخوام رو پیدا نمیکنم؟ حالا. ولیا، امروز همه باهام خوب برخورد کردن؛ هم اون خانومه تو شهرکتاب لبخند میزد و مهربون بود، هم اون خانومه تو آموزشگاه، و حتی اون پسره که کپی میگرفت. فقط اون آقاعه تو بانک بهم گفت یکم درشتتر بنویس که خب حق داشت. :)) واقعا ممنونم. صبح با این دیدگاه داشتم میرفتم بیرون که قراره گوشهی خیابون بشینم گریه کنم، ولی خب حالم خوب شد. :))
چرا تابستون زیبام(؟) داره تموم میشه؟ TT
بیربط. وای الآن داشتم یه سریالی میدیدم، یه آهنگ آشنایی داشت میذاشت، بعد اینطوری بودم که یکم عجیبه این آهنگ برای این سریال :)) بعد چندین دیقه دیدم نه خیلی عجیب داره میشه pause کردم دیدم قطع نشد، صفحههای مرورگر رو چک کردم ببینم چیه داره آهنگ میذاره، بعد آخر دیدم موزیک خودمه داره پلی میشه :))) Symphony no.40 از Mozart :)) رو این سریاله :)) خیلی خنگم واقعا. :))
چشم چهقدر شبیه ماهیه. یه تصویری تو ذهنم هست ولی فکر نمیکنم بتونم بکشمش.
۱۷:۳۴
به شخص فکر میکردم. به اینکه آدمها چی هستن. به این فکر میکردم که وقتی از خونه میرم بیرون اصلا فکر نمیکنم. به اینکه یک روز غیر معمولی چطور میگذره و تموم میشه. به اینکه آیا خاطراتی که میمونه اصلا واقعی هستن. دارم کلمات مناسبی برای فکرهام پیدا نمیکنم. قبلا فقط نمیتونستم حرف بزنم. الآن تایپ هم نمیتونم بکنم. [خنده] تو یه جمعی از دوستهام بودم و داشتیم حرف میزدیم -از معدود جمعهایی که راحتم توشون- و یهو احساس کردم دیگه دارم حرف نمیزنم. دارم گوش نمیدم. نمیدونم حتی یادم نمیآد که به چیزی فکر میکردم یا نه. آیا این لحظهها واقعین؟ نمیفهمم. حرفهایی که میزنیم کجا میره؟ حافظهی خوبی ندارم. آدمها یادم نمیمونن. نه قیافههاشون. نه اسمهاشون. نه اینکه چهطور حرف میزدن. کلیت فکرهاشون؟ شاید. این که دوستشون داشتم یا نه؟ نمیدونم. ولی جدا. چرا اینطوریه؟ چرا لحظهها طوری میگذره که انگار اصلا وجود نداشته؟ شاید فقط منم. شاید واقعا یه قسمتی از مغزم که مربوط به حافظهست مشکل داره. خیلی زود میگذره. مطمئنم که دلم نمیخواد اینقدر زود بگذره، ولی مطمئن نیستم که بخوام کندتر هم بگذره. هرچند، خواستهی من چه اهمیتی داره؟ مرگ چیه؟ چرا اینقدر غمانگیزه؟ میدونم. اگه جوون باشه همهش به آرزوها و کارهایی فکر میکنم که داشته و هیچوقت بهشون نرسیده. هیجوقت شاید حتی نزدیکشون هم نشده. و غمانگیزه. خیلی غمانگیزه آرزوهای دفنشده. اگه پیر باشه؟ اممم. مطمئن نیستم. به هر حال هر کس در هزار سالگی هم اگه بمیره حسرتهای زیادی خواهد داشت. نمیدونم. شایدم اینطور نیست. شاید بقیه وقتی میمیرن به چیزهای دیگهای فکر کنن. شاید بقیه اونقدر زیبا زندگی میکنن که آرزویی براشون نمیمونه. شاید هر کس که میمیره من فقط خودم رو اونجا میبینم که داره در لحظهی آخر زندگیش خودش رو به خاطر تمام ترسهاش سرزنش میکنه یا به اتفاقهایی فکر میکنه که اگه در یک لحظه از زندگیش تصمیم متفاوتی میگرفت میافتاد. شاید خیلی خودخواهم. از این مطمئنم که وقتی کسان یک نفر میمیرن آدم برای خودش گریه میکنه. نه مطمئن نیستم. من از هیچی مطمئن نیستم. [خنده] ولی فکر میکنم که اینطور باشه. و دیگه اینکه، عشق چیه؟ جز غمانگیز بودن چیزی داره؟ قشنگ به نظر میآد؛ ولی خب. اگه کسی رو دوست داشته باشی و بمیره چی؟ برای چی گریه خواهی کرد؟ برای اون؟ یا برای خودت؟ اگه تا ابد در غمش بمونی که مسخرهست و اگه تا ابد در غمش نمونی هم مسخرهست. این که دارم دربارهی این چیزها مینویسم دلیلش اصلا این نیست که ناراحتم یا چیزی. اتفاقا این دو-سه روز روزهای شلوغ و خوشحالی بودن. و نور الآن که چهقدر خوبه. خونه نیستم. خورشید رو از پشت پرده میبینم. نور چیه؟ خورشید واقعیه؟ ماهی که دوستش دارم اصلا وجود داره؟
۱۸:۲۴
... and alive.
پ.ن. فونت اینجا همیشه اینقدر ریز بوده یا من دارم کور میشم؟
پ.ن. داشتم یه فیلمی میدیدم واسه همین.
« ــ مسافری که به انتظار و امیدش نشستهاید
از کجا که هم از نیمهی راه
باز نگشته باشد؟»
از شاملو.
کاش این نتایج مسخرهشون رو میدادن.
یسری نقاشی کشیدم؛ قشنگن؛ منتهی همه رو از روی نقاشیهای دیگه کشیدم. و تمام قشنگیشون بهخاطر ایدهی جالبشونه. و ناراحتم واقعا. خیلی زیبان ولی نمیتونم از ته قلبم دوستشون داشته باشم. :(
پ.ن. این آهنگه هم یاد کنکور میندازه منو. اردیبهشت-خرداد. Drive by از Train.
وای یه آهنگ دیگه الآن پلی شد که دوستش داشتم زیاد. Diet Mountain Dew از Lana Del Rey.
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست؟
از شاملو.
دلم یه کلاس ادبیاتطور مىخواد که بشینم یه گوشه و یه نفر شعرهاى قشنگ قشنگ بخونه و معنى کنه و من بمونم تو زیبایى معنىهاشون و به این فکر کنم که چرا نمىتونم خودم معنى شعرها رو بفهمم.
امروز جشن فارغالتحصیلیمون بود. زودتر اومدم بیرون. :(
حرفهای مسخرهم رو برای خودم نگه میدارم. برای شما بگم که زیبا بود و خب، دست همهی کسایی که زحمت کشیدن درد نکنه.
خیلی از آدمهایی که ۶-۷ سال دیدمشون رو هیچوقت دیگه نمیبینم. خداحافظ به همهتون.
버려졌어 버려졌어 버려졌어 ~
پ.ن. چهقدر سخته که حرفهای مسخرهم رو برای خودم نگه دارم. :)) هر چی اومدم بگم رو دیدم نمیتونم بگم و کوتاه شد برای همین.
پ.ن. 난 죽어가는 듯 보이지만 죽지 않아. :)
یک. یه چیزى که برام جالبه اینه که با وجود اینکه هیچکارى نمىتونم بکنم خیلى جدى به اینکه هر کسى هر کارى بخواد مىتونه بکنه اعتقاد دارم. خوبه بازم.
دو. احساس مىکنم هر کسى خودش رو تو یه گوشهى کوچیکى از جهان حبس کرده. وقتى یه نفر به بنبست مىرسه اینکه ناامید بشه واقعا احمقانهست چون هزاران جاى دیگه باقى مونده که مىتونه بره و شانسش رو امتحان کنه. تازه اگه از صفر شروع کنى چون چیزى براى از دست دادن ندارى شجاعت بیشترى دارى. اینا رو نمىدونم قبول دارم یا نه. خیلى تو ذهنم مىچرخن و گاهى هم براى دلدارى دادن به خودم استفاده مىکنم که اگه هیچى هم خوب پیش نرفت مهم نیست. ولى نمىدونم چهقدر راسته. وقتى آرومم مىتونم اینجورى فکر کنم ولى وقتى حالم خوب نباشه همهى این افکار پر مىکشه مىره.
راستش جملهى اول رو اصلا براى این گفتهها ننوشتم و نمىخواستم اینجورى ادامه بدم. ولى مهم نیست دیگه اینجورى پیش رفت.
سه. خیلى احساس تکرارى بودن مىکنم. شما فکر نمىکنید حرفهایى که مىزنم تکراریه؟ نه لزوما جدیدن. چند سال. انگار اصلا عوض نمىشم. انگار یهجا گیر کردم. انگار فکر جدیدى ندارم. انگار کلمهى جدیدى براى فکرهام ندارم. نمىدونم چهطور بیان کنم ولى اینطورى بگم که تکتک این کلمههایى که مىنویسم روحم رو خراش مىده از بس حس تکرارى بهشون دارم. از فکرهاى توى سرم بیزارم چون بارها به همشون فکر کردم. نمىدونم. شایدم اینقدر بد نباشه. ولى ازین شاید هم بیزارم. چرا از هیچى مطمئن نیستم؟ و بارها به همین سوال فکر کردم. چرا؟
اون جملهى اول پاراگراف دو به نظرم بیشتر براى رسیدن به همچین چیزهایى نوشته شده بود.
چار. مىخواستم مفصلتر بنویسم ولى به این اکتفا مىکنم که، چرا نمىتونم از خودم فرار کنم؟
هوا خنک شده. و خیلى آرومم.
놔 그냥
조금도 망설이지 말고
ریتمش باحاله. Siren از Sunmi. شماها که خوشتون نمیآد ولی خب.
حالا که این رو گفتم بذار یکی دیگه هم بگم. Blue از Bigbang. اونجا که میگه I'm singing my blues ~
حوصلهم سر رفته. :( رفتم رانندگی و جلسهی آخر بود و به اندازهی کل جلسههای دیگه خاموش کردم و دوتا ترمز خیلی بد گرفتم. ازینا که اگه کمربند نداشته باشی میری تو شیشه. حالا نه در این حدم. خلاصهش اینکه جلسهی آخر قرار شد نباشه. :)) فکر کنم هیچوقت به آزمون شهر نرسم اصلا. :)) چجوری گواهینامه گرفتن این همه آدم؛ خدایا.
راستی امروز یاد گرفتم که خدا میشه (하나님 (Ha-na-nim. خوبه قشنگه.
لطفا اگه به عنوان پیاده رفتآمد میکنید مراقب باشید خیلی. اونروز داشتم به دوستم میگفتم واقعا ماشین باید به عنوان سلاح گرم درنظر گرفته بشه و حملش ممنوع باشه. یک لحظه میتونی اراده کنی و خودت یا چندین نفر دیگه رو بکشی. ترسناک نیست واقعا؟
ولی باحاله.
یه روز یه نفر رو پیدا میکنم که از آهنگهام خوشش بیاد. البتهها، حالا که بهش فکر میکنم یکی هست که بدش نمیآد خیلی. برم واسش آهنگ بفرستم. :>
بعدانویس: یه آهنگ دیگه هم هست. Can't pretend از Tom Odell. آرومه یکم.
میدونید حوصلهم سر رفته به کرهای چی میشه؟ میشه (심심해요 (shim-shim-he-yo.
بعدانویس۲: حوصلهم سر نرفته. حوصله ندارم. فرق دارن؟ (:|
بعدانویس۳: شایدم واقعا حوصلهم سر رفته؟
بعدانویس۴: اینقدر نور الآن اتاقم رو دوست دارم. ۱۸:۱۶
یک آدمی که صرفا صرفا به صورت مجازی و خیلی کم میشناختمش پست گذاشته بود که داره از ایران میره. و ناراحت شدم. واااقعا ناراحت شدم. برای کسی که فکر نکنم باهاش حتی مجازی هم حرف زده باشم. خیلی مسخرهست. به چندماه دیگه فکر میکنم که یه آدم در زندگی واقعیم قراره کلی ازم دور شه. نمیخوام. نرین. [دنبال فروم اپلای میگردد]
یه عالمه دو.
حتی رنکم هم شد ۱۴۱۴.
هی یه چیزایی چند وقت یهبار یادم میافته و اذیت میکنه.
کی دلش نمیخواد بره دانشگاه؟ من من.
و الآن ۲۳:۲۳ دیدم. کاملا اتفاقی. خسته شدم دیگه. Stop it.
یه آهنگ زیبا پیدا کردم. .우리 사랑하지 말아요. 아직은 잘 모르잖아요 هم ریتمش خوبه. هم متنش. هم صداشون یه جاهایی. دوستش دارم واقعا. هرچند دیگه دارم زیاد گوشش میدم.
آلبوم چاوشی باید بگیرم.
رنج موسیقیای که گوش میدم خیلی مسخرهست. :)) شافل که میذارم مثلا یه آهنگ کرهای خیلی شاد میآد و بعد مثلا داریوش یهو. :))) هر چند هر دوتای اینا رو skip میکنم ولی کلا یه همچین چیزیه.
یه چیزی داشتم که بگما. یادم نمیآد ولی.
به ریتینگ ۲۰۱۸ زیبام گند زدم.
میخوام تابستون تموم نشه و تا ابد در دنیای خیالی و مسخرهی خودم زندگی کنم تا در دنیای واقعی و مسخرهی بیرون.
دروغ گفتم. حوصلهم سر رفته.
خستهم.
우리 약속하지 말아요
내일은 또 모르잖아요
پ.ن. یه اعترافی هم که میخوام بکنم اینه که به اعتماد به نفس مردم حسودیم میشه.
پ.ن. از اینکه دربارهم زیاد میدونید ناراحتم. یا شاید نیستم.