امروز واقعا دل‌م می‌خواست کل روز رو تو تخت‌م بمونم ولی متاسفانه مجبور شدم به یه جاهایی زنگ بزنم و هی منو پشت زنگ انتظار زشت‌شون نگه می‌داشتن و بعد مجبور شدم برم رانندگی، برم بانک و بعد برم آموزشگاه. تازه اون وسط‌ها می‌خواستم بیام خونه یه دقه، داشتم تلفن صحبت می‌کردم، خط اشتباهی رو سوار شدم :-خنگ و ناچار شدم یه عالمه راه رو کنار اتوبان پیاده برم. البته اون موقع داشتم به این فکر می‌کردم که هیچ‌وقت در عمرم پیاده این نقطه نبودم -و احتمالا نخواهم بود- و چه جالب. به عنوان جایزه هم رفتم شهرکتاب و بالاخره یه دفتر خریدم بعد سه ‌ماه جست‌وجو. اون چیزی نبود که می‌خواستم ولی گفتم این ‌دفعه هر چی بود می‌گیرم. قشنگه البته ولی خب می‌خواستم نقطه‌نقطه باشه. چرا واقعا اون چیزی که می‌خوام رو پیدا نمی‌کنم؟ حالا. ولیا، امروز همه باهام خوب برخورد کردن؛ هم اون خانومه تو شهرکتاب لب‌خند می‌زد و مهربون بود، هم اون خانومه تو آموزشگاه، و حتی اون پسره که کپی می‌گرفت. فقط اون آقاعه تو بانک بهم گفت یکم درشت‌تر بنویس که خب حق داشت. :‌)) واقعا ممنونم. صبح با این دیدگاه داشتم می‌رفتم بیرون که قراره گوشه‌ی خیابون بشینم گریه کنم، ولی خب حال‌م خوب شد. :‌))

چرا تابستون زیبام(؟) داره تموم می‌شه؟ TT

بی‌‌ربط. وای الآن داشتم یه سریالی می‌دیدم، یه آهنگ آشنایی داشت می‌ذاشت، بعد این‌طوری بودم که یکم عجیبه این آهنگ برای این سریال :‌)) بعد چندین دیقه دیدم نه خیلی عجیب داره می‌شه pause کردم دیدم قطع نشد، صفحه‌های مرورگر رو چک کردم ببینم چیه داره آهنگ می‌ذاره، بعد آخر دیدم موزیک خودمه داره پلی می‌شه :‌))) Symphony no.40 از Mozart‌ :‌)) رو این سریاله :)) خیلی خنگم واقعا‌. :‌))‌