عنوان ندارد

کاشکی می‌شد برم و ده سال بعدم رو یه نگاه خیلی کوچولو بکنم و برگردم. ولی نمی‌دونم آیا خود این نگاه کردنه در اون چیزی که می‌بینم لحاظ می‌شد یا نه.

هیجانش می‌رفت ولی خب از کنجکاوی دارم می‌میرممم چی کار کنممم. 

پ.ن. یه چیزی. مثلا آدم بره ببینه آینده‌ش رو، بعد ممکنه یه چیزی باشه که کلّی تعجب کنه و فکر کنه من چه جوری همچین زندگی‌ای رو دارم تحمّل می‌کنم!؟ ولی خب وقتی به مرور پیش رفته زندگی‌ش اون طوری شده نفهمه که داره چه زندگی‌ای رو تحمّل می‌کنه.

یادم بندازید ده سال بعد حواسم باشه یه وقت وسط یه زندگی غیرقابل تحمّل از دید الآنم گیر نکرده باشم.

پ.ن. یه if alive هم کلا قبل جمله‌هام بندازید. :))

۹۸۰۶۱۸ ، ۲۰:۲۳
ص.

عنوان ندارد

سلام.

خسته‌م. ۴-۵ ساعت بیشتر نیست که بیدار شدم ولی خسته‌م.

چند وقته که دلم می‌خواد یه چیز قشنگ بنویسم؛ یه چیزی که ارزش خوندن داشته باشه. ولی بلد نیستم. و راستش مطمئن نیستم یه متنی که ارزش خوندن داشته باشه چه ویژگی‌هایی داره.

یه وبلاگی هست که هر بار چیزی می‌نویسه احساس می‌کنم یه عالمه درکش می‌کنم. حس جالبیه واقعا. آدم‌ها دنبال هم‌دردن؟ دنبال کسی که درک‌شون کنه؟ نمی‌دونم. شاید باشن.

گوشیم شارژ نداره و شارژرم خیلی دوره و من واقعا نمی‌تونم تکون بخورم. با خواهرم هم حرفم شده و نمی‌خوام ازش چیزی بخوام. ولی جدی انرژی‌م چرا این قدر زود ته می‌کشه؟ :( خیلی ناراحت‌کننده‌ست.

این نیاز به دیده شدن‌عه چیه قضیه‌ش؟ حتی دقیقا نمی‌دونم سوالم چیه که بخوام دنبال جوابش بگردم راستش. هیچی پس فعلا.

چرا هیچ نظری ندارم؟ :)) هیچ دغدغه‌ای، هیچ حرفی، هیچی. :)) آه. :)) فقط یسری حرف تکراری دارم که نمی‌گم.

هیچی دیگه. 

خدافظ. :)

پ.ن. عه ۶۶. و این که، آخ جون پاییز لودینگ.

پ.ن. خب همین که به لطف این پسته تونستم یکم تکون بخورم و خط‌خطی کنم باز خوبه. خدا رو شکر. ولی این باگ نیست؟ که برای نشون دادن مردنت مجبوری زنده باشی. 

۹۸۰۶۰۶ ، ۱۵:۲۳
ص.

عنوان ندارد

'Cause today, that was yesterday, yesterday is over
It's a different day, sound like broken records playin' over


یا حتی مود.

۹۸۰۵۲۲ ، ۱۹:۴۸
ص.

عنوان ندارد

Forever sadness - Anoice

نمی‌دونم آهنگش هم دوست دارم یا فقط اسمش رو. بی‌کلامه.

۹۸۰۵۲۲ ، ۱۵:۱۰
ص.

عنوان ندارد

نور ساختمون بلندی که اون ور اتوبان دارن می‌سازن می‌افته تو اتاقم.

نه اذیتم نمی‌کنه. فقط می‌افته تو اتاقم. همین.

۹۸۰۵۲۰ ، ۰۰:۴۱
ص.

عنوان ندارد

این همه تلاش برای بقا. کاش یه روز بفهمم علتش رو.

۹۸۰۵۱۹ ، ۲۳:۱۹
ص.

«گفتم نکنه فردا شده و من بی‌خبرم»

۱۲:۵۱

یه بار، چند سال پیش‌‌ها، شهریور بود. صبح داشتم می‌رفتم مدرسه و سردم بود. و یهو خیلی جدی فکر کردم، نکنه پاییز شده و من جا موندم؟

پاییز نشده بود.

جا نمونده بودم.

۱۴:۱۱

What do you want from me? Why don't you run from me?
What are you wondering? What do you know?
Why aren't you scared of me? Why do you care for me?
When we all fall asleep, where do we go?

‌‌

۱۹:۵۹

ماه خیلی دوره. اگه زمین گرد نباشه چی؟ ممکنه به یه نقطه نگاه کرده باشم که هر چی نگاهم رو ادامه بدی به هیچ جرم آسمانی برخورد نکنه؟ یه بارم تو دفترچه‌م یه چیزی نوشته بودم با این مضمون که نکنه برم فضانورد شم و برم ماه و از نردیک دیگه ماه رو دوست نداشته باشم؟! و این جوری فضانورد نشدنم رو توجیه کرده بودم.

‌‌

۲۲:۴۴

خیالی وعده‌ای وهمی

همه‌ش حس می‌کنم یه چیزی رو یادم رفته. حس می‌کنم فردا مدرسه دارم و شب باید زود بخوابم. یه کاری رو باید انجام بدم که یادم نمیاد. 

در ابعاد بزرگ که به زندگی نگاه کنم ترسم می‌گیره. گاهی این ابعاد بزرگ یک عمره، گاهی چند سال، گاهی هم یک هفته، به کارهایی که تو یه هفته باید انجام بدم فکر می‌کنم می‌‌بینم حوصله‌شون رو ندارم. و فکر انجام دادنشون هم اذیتم می‌کنه.

چی رو یادم رفته؟

۰۱:۰۱

نمی‌دونم واقعا نمی‌فهمم چی ناراحتم می‌کنه یا خودم رو فقط گول می‌زنم. شاید هم بخشی از این و بخشی از اون. شاید هم نه این نه اون.

یه چیزی به دوستم گفتم و بعد گفتنش احساس کردم خیلی خودخواهانه نگاه کردم ماجرا رو. یعنی، شاید هم منظورم اون نبود اصلا، ولی در نهایت همچین مفهومی رو می‌رسوند. ناشی‌م در حرف زدن. خیلی کلا حرف نمی‌زنم -حرف‌های غیر روتین که بشه ازشون نظرم راجع به یه موضوع رو استخراج کرد یا یه همچین چیزی- ولی وقتی هم می‌زنم نمی‌تونم منظورم رو برسونم و لحظاتی بعد از گفته‌هام پشیمون می‌شم.

چه بد. :)

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین سخت‌ترین زلزله‌ها را زلزله‌ها را زلزله‌ها را

خیلی درد و رنج زیادی در زندگیم نکشیدم شکر خدا و با این حال گاهی اوقات خیلی سخت بوده برام. فکر کردن به این که کلی جا داره هنوز می‌ترسونتم گاهی. زیاد بهش فکر نمی‌کنم. فقط گاهی.

۰۱:۲۹

من کیم؟ چه ترسناکه.

۹۸۰۵۱۹ ، ۰۱:۳۰
ص.

عنوان ندارد

اکانت ایرانی‌ها رو تو یه سایتی که دولوپرها استفاده می‌کنن دارن می‌بندن و تو لیست تودوهای بعد از مرگم اضافه کردم که از خدا بپرسم عدالت چیه. :-؟

ولی منطقیه دیگه. مال خودمه نمی‌خوام بهت بدم طور. :))

۹۸۰۵۰۴ ، ۱۴:۱۵
ص.

عنوان ندارد

دراز کشیدم و به ستاره‌ای که بالای سرمه نگاه می‌کنم. دوتاست؟ یا فقط دارم تار می‌بینم..؟ نفرتم از آدم‌ها با این که باید بیش‌تر می‌شد یهو گم شد و احساس کردم دیگه از کسی بدم نمی‌آد. حتی شاید از خودم. هیچ حسی ندارم. یهو حس‌هام گم شدن و تهی شدم. به این فکر می‌کنم که چقد دلم می‌خواد با ستاره‌ای که درست روبروشم یکی بشم. یک لحظه. هزاران سال نوری. معلق. چقد قشنگه. فکر کنم تنها حسی که در این لحظه برام مونده همینه. یه حس مبهم که حتی خودم هم نمی‌دونم چیه. نسبت به یه ستاره. یه عالمه سال نوری اون‌ورتر.

صدای بازی بچه‌ها میاد.

۹۸۰۵۰۳ ، ۲۲:۵۸
ص.

عنوان ندارد

هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن، هوا آفتابی نشد :‌)

۹۸۰۴۱۷ ، ۱۹:۵۸
ص.

عنوان ندارد

چرا آدما می‌پرسن چرا؟

۹۸۰۴۱۲ ، ۲۰:۵۱
ص.

۷۰۰

گنجشکک اشی‌مشی
لب بوم ما مشین.

پ.ن. راستی ۱۱ تیر هم دوست دارم و شاید دلیلش این باشه که ۱۱ و ۴ به نظرم از بی‌ربط‌ترین عددها به همن. 

۲۱۱۸. ماه توش آه داره.

۹۸۰۴۱۱ ، ۲۰:۰۷
ص.

عنوان ندارد

راستی خواب چیه؟

خیلی باحال نیست که زمان رو حس نمی‌کنیم وقتی خوابیم؟ قشنگ یه راه فرار از زمانه. فقط حیف که یه وقتایی هر کاری می‌کنی درش باز نمی‌شه.

۹۸۰۴۱۰ ، ۱۹:۵۷
ص.

عنوان ندارد

یه روزایی هیچی معنی نمی‌ده. نمی‌دونم چی کار کنم باهاشون. فقط منتظر می‌مونم تموم شن.

دوست ندارم انتظار رو هم.

۹۸۰۴۱۰ ، ۱۹:۵۶
ص.

«هفت دریای جهان یک قطره باران بایدش»

گفتم: 
ـ «این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟...» 

گفت: 
ـ «صبری تا کران روزگاران بایدش. 
تازیانه رعد و نیزه‌ی آذرخشان نیز هست، 
گر نسیم و بوسه‌های نرم باران بایدش.» 

۹۸۰۴۰۸ ، ۱۹:۴۳
ص.

عنوان ندارد

امروز خیلی هی حالم خوب نبود و اذیت بودم و فلان؛ بعد الآن آب خوردم دندونم هم درد گرفت و دیگه دیدم نمی‌توانم. :)) به مامانم می‌گم چرا نمی‌میرم راحت شم و زده زیر خنده که دیوونه‌ای تو به خدا :)) بابابزرگت تو ۸۰ سالگی اینو می‌گفت اون وقت تو به خاطر این دردای کوچولو این طوری شدی. 

راست می‌گه ولی خب چی کار کنم. :)) 

ولی جدی زندگی خیلی دردسر نیست؟ هی حواست باید به کلی چیز باشه و سخته خب. از دستت در می‌ره دیگه.

۹۸۰۴۰۴ ، ۰۰:۲۴
ص.

«ملالی نیست، جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور»

ولی این انصافانه نیستا. :(

حالا با این دید که چی انصافانه‌ست که این باشه هم می‌شه نگاه کرد ولی خب...

پ.ن. راستی! دست‌آورد نوزده سالگی‌م این بود که گواهینامه‌م رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگ‌تر شده. 

پ.ن. نه حرفی ندارم... فقط دلم می‌خواد حرف بزنم...

دانلود

۹۸۰۴۰۳ ، ۱۳:۴۸
ص.

عنوان ندارد

ولی یه روز یه عکس خفن می‌گیرم می‌فرستم یکی از این مسابقه‌های جهانی عکاسی یه جایزه‌ای می‌برم.

تگ: نو-آیدیا-هَو-تو-دو-دت-بات-ستیل

۹۸۰۳۳۰ ، ۲۲:۰۴
ص.

عنوان ندارد

مرا ببخش اگر هرگز
مرا ببخش اگر گاهی

۹۸۰۳۲۷ ، ۱۶:۵۱
ص.