سلام.

خسته‌م. ۴-۵ ساعت بیشتر نیست که بیدار شدم ولی خسته‌م.

چند وقته که دلم می‌خواد یه چیز قشنگ بنویسم؛ یه چیزی که ارزش خوندن داشته باشه. ولی بلد نیستم. و راستش مطمئن نیستم یه متنی که ارزش خوندن داشته باشه چه ویژگی‌هایی داره.

یه وبلاگی هست که هر بار چیزی می‌نویسه احساس می‌کنم یه عالمه درکش می‌کنم. حس جالبیه واقعا. آدم‌ها دنبال هم‌دردن؟ دنبال کسی که درک‌شون کنه؟ نمی‌دونم. شاید باشن.

گوشیم شارژ نداره و شارژرم خیلی دوره و من واقعا نمی‌تونم تکون بخورم. با خواهرم هم حرفم شده و نمی‌خوام ازش چیزی بخوام. ولی جدی انرژی‌م چرا این قدر زود ته می‌کشه؟ :( خیلی ناراحت‌کننده‌ست.

این نیاز به دیده شدن‌عه چیه قضیه‌ش؟ حتی دقیقا نمی‌دونم سوالم چیه که بخوام دنبال جوابش بگردم راستش. هیچی پس فعلا.

چرا هیچ نظری ندارم؟ :)) هیچ دغدغه‌ای، هیچ حرفی، هیچی. :)) آه. :)) فقط یسری حرف تکراری دارم که نمی‌گم.

هیچی دیگه. 

خدافظ. :)

پ.ن. عه ۶۶. و این که، آخ جون پاییز لودینگ.

پ.ن. خب همین که به لطف این پسته تونستم یکم تکون بخورم و خط‌خطی کنم باز خوبه. خدا رو شکر. ولی این باگ نیست؟ که برای نشون دادن مردنت مجبوری زنده باشی.