"Make me feel like I'm real"

۱۷:۳۴

به شخص فکر می‌کردم. به این‌که آدم‌ها چی هستن. به این فکر می‌کردم که وقتی از خونه می‌رم بیرون اصلا فکر نمی‌کنم. به این‌که یک روز غیر معمولی چطور می‌گذره و تموم می‌شه. به این‌که آیا خاطراتی که می‌مونه اصلا واقعی هستن. دارم کلمات مناسبی برای فکرهام پیدا نمی‌کنم. قبلا فقط نمی‌تونستم حرف بزنم. الآن تایپ هم نمی‌تونم بکنم. [خنده] تو یه جمعی از دوست‌هام بودم و داشتیم حرف می‌زدیم -از معدود جمع‌هایی که راحت‌م توشون- و یهو احساس کردم دیگه دارم حرف نمی‌زنم. دارم گوش نمی‌دم. نمی‌دونم حتی یادم نمی‌آد که به چیزی فکر می‌کردم یا نه. آیا این لحظه‌ها واقعی‌ن؟ نمی‌فهمم. حرف‌هایی که می‌زنیم کجا می‌ره؟ حافظه‌ی خوبی ندارم. آدم‌ها یادم نمی‌مونن. نه قیافه‌هاشون. نه اسم‌هاشون. نه این‌که چه‌طور حرف می‌زدن. کلیت فکرهاشون؟ شاید. این که دوست‌شون داشتم یا نه؟ نمی‌دونم. ولی جدا. چرا این‌طوریه؟ چرا لحظه‌ها طوری می‌گذره که انگار اصلا وجود نداشته؟ شاید فقط من‌م. شاید واقعا یه قسمتی از مغزم که مربوط به حافظه‌ست مشکل داره. خیلی زود می‌گذره. مطمئن‌م که دل‌م نمی‌خواد این‌قدر زود بگذره، ولی مطمئن نیستم که بخوام کندتر هم بگذره. هرچند، خواسته‌ی من چه اهمیتی داره؟ مرگ چیه؟ چرا این‌قدر غم‌انگیزه؟ می‌دونم. اگه جوون باشه همه‌ش به آرزوها و کارهایی فکر می‌کنم که داشته و هیچ‌وقت بهشون نرسیده. هیج‌وقت شاید حتی نزدیک‌شون هم نشده. و غم‌انگیزه. خیلی غم‌انگیزه آرزوهای دفن‌شده. اگه پیر باشه؟ اممم. مطمئن نیستم. به هر حال هر کس در هزار سالگی هم اگه بمیره حسرت‌های زیادی خواهد داشت. نمی‌دونم. شایدم این‌طور نیست. شاید بقیه وقتی می‌میرن به چیزهای دیگه‌ای فکر کنن. شاید بقیه اون‌‌قدر زیبا زندگی می‌کنن که آرزویی براشون نمی‌مونه. شاید هر کس که می‌میره من فقط خودم رو اون‌جا می‌بینم که داره در لحظه‌ی آخر زندگی‌ش خودش رو به خاطر تمام ترس‌هاش سرزنش می‌کنه یا به اتفاق‌هایی فکر می‌کنه که اگه در یک لحظه از زندگی‌ش تصمیم متفاوتی می‌گرفت می‌افتاد. شاید خیلی خودخواهم. از این مطمئن‌م که وقتی کسان یک نفر می‌میرن آدم برای خودش گریه می‌کنه. نه مطمئن نیستم. من از هیچی مطمئن نیستم. [خنده] ولی فکر می‌کنم که این‌طور باشه. و دیگه این‌که، عشق چیه؟ جز غم‌انگیز بودن چیزی داره؟ قشنگ به نظر می‌آد؛ ولی خب. اگه کسی رو دوست داشته باشی و بمیره چی؟ برای چی گریه خواهی کرد؟ برای اون؟ یا برای خودت؟ اگه تا ابد در غم‌ش بمونی که مسخره‌ست و اگه تا ابد در غم‌ش نمونی هم مسخره‌ست. این که دارم درباره‌ی این چیزها می‌نویسم دلیل‌ش اصلا این نیست که ناراحت‌م یا چیزی. اتفاقا این دو-سه روز روزهای شلوغ و خوش‌حالی بودن. و نور الآن که چه‌قدر خوبه. خونه نیستم. خورشید رو از پشت پرده می‌بینم. نور چیه؟ خورشید واقعیه؟ ماهی که دوست‌ش دارم اصلا وجود داره؟

۱۸:۲۴

... and alive.

پ.ن. فونت این‌جا همیشه این‌قدر ریز بوده یا من دارم کور می‌شم؟

پ.ن. داشتم یه فیلمی می‌دیدم واسه همین.

۹۷۰۶۲۴ ، ۱۷:۳۵
ص.

عنوان ندارد

« ــ مسافری که به انتظار و امیدش نشسته‌اید 
     از کجا که هم از نیمه‌ی راه
     باز نگشته باشد؟»


از شاملو.

۹۷۰۶۲۱ ، ۲۲:۳۲
ص.

"Or wherever to get away from me"

کاش این نتایج مسخره‌شون رو می‌دادن.

یسری نقاشی کشیدم؛ قشنگ‌ن؛ منتهی همه رو از روی نقاشی‌های دیگه کشیدم. و تمام قشنگی‌شون به‌خاطر ایده‌ی جالب‌شونه. و ناراحتم واقعا. خیلی زیبان ولی نمی‌تونم از ته قلب‌م دوست‌شون داشته باشم. :‌‌(

پ.ن. این آهنگه هم یاد کنکور می‌ندازه منو. اردی‌بهشت-خرداد. Drive by از Train.

وای یه آهنگ دیگه الآن پلی شد که دوست‌ش داشتم زیاد. Diet Mountain Dew از Lana Del Rey. 

پیوست

۹۷۰۶۱۹ ، ۱۳:۴۹
ص.

به بلندى سکوت

اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
                    شب
برای که زیباست؟


از شاملو.

دل‌م یه کلاس ادبیات‌طور مى‌خواد که بشینم یه گوشه و یه نفر شعرهاى قشنگ قشنگ بخونه و معنى کنه و من بمونم تو زیبایى معنى‌هاشون و به این فکر کنم که چرا نمى‌تونم خودم معنى شعرها رو بفهمم.

۹۷۰۶۱۹ ، ۰۱:۲۶
ص.

عنوان ندارد

امروز جشن فارغ‌التحصیلی‌مون بود. زودتر اومدم بیرون. :‌(

حرف‌های مسخره‌م رو برای خودم نگه می‌دارم. برای شما بگم که زیبا بود و خب، دست همه‌ی کسایی که زحمت کشیدن درد نکنه.

خیلی از آدم‌هایی که ۶-۷ سال دیدم‌شون رو هیچ‌وقت دیگه نمی‌بینم. خداحافظ به همه‌تون.

버려졌어 버려졌어 버려졌어 ~

پ.ن. چه‌قدر سخته که حرف‌های مسخره‌م رو برای خودم نگه دارم. :‌)) هر چی اومدم بگم رو دیدم نمی‌تونم بگم و کوتاه شد برای همین.

پ.ن. 난 죽어가는 듯 보이지만 죽지 않아. :‌)

۹۷۰۶۱۶ ، ۲۱:۳۴
ص.

عنوان ندارد

یک. یه چیزى که برام جالبه اینه که با وجود این‌که هیچ‌کارى نمى‌تونم بکنم خیلى جدى به این‌که هر کسى هر کارى بخواد مى‌تونه بکنه اعتقاد دارم. خوبه بازم. 

دو. احساس مى‌‌کنم هر کسى خودش رو تو یه گوشه‌ى کوچیکى از جهان حبس کرده. وقتى یه نفر به بن‌بست مى‌رسه این‌که ناامید بشه واقعا احمقانه‌ست چون هزاران جاى دیگه باقى مونده که مى‌تونه بره و شانس‌ش رو امتحان کنه. تازه اگه از صفر شروع کنى چون چیزى براى از دست دادن ندارى شجاعت بیشترى دارى. اینا رو نمى‌دونم قبول دارم یا نه. خیلى تو ذهن‌م مى‌چرخن و گاهى هم براى دل‌دارى دادن به خودم استفاده مى‌کنم که اگه هیچى هم خوب پیش نرفت مهم نیست. ولى نمى‌دونم چه‌‌قدر راسته. وقتى آروم‌م مى‌تونم این‌جورى فکر کنم ولى وقتى حالم خوب نباشه همه‌ى این افکار پر مى‌کشه مى‌ره. 

راستش جمله‌ى اول رو اصلا براى این گفته‌ها ننوشتم و نمى‌خواستم این‌جورى ادامه بدم. ولى مهم نیست دیگه این‌جورى پیش رفت.

سه. خیلى احساس تکرارى بودن مى‌کنم. شما فکر نمى‌کنید حرف‌هایى که مى‌زنم تکراریه؟ نه لزوما جدیدن. چند سال. انگار اصلا عوض نمى‌شم. انگار یه‌جا گیر کردم. انگار فکر جدیدى ندارم. انگار کلمه‌ى جدیدى براى فکرهام ندارم. نمى‌دونم چه‌طور بیان کنم ولى این‌طورى بگم که تک‌تک این کلمه‌هایى که مى‌نویسم روحم رو خراش مى‌ده از بس حس تکرارى بهشون دارم. از فکرهاى توى سرم بیزارم چون بارها به همشون فکر کردم. نمى‌دونم. شایدم این‌قدر بد نباشه. ولى ازین شاید هم بیزارم. چرا از هیچى مطمئن نیستم؟ و بارها به همین سوال فکر کردم. چرا؟

اون جمله‌ى اول پاراگراف دو به نظرم بیشتر براى رسیدن به همچین چیزهایى نوشته شده بود.

چار. مى‌خواستم مفصل‌تر بنویسم ولى به این اکتفا مى‌کنم که، چرا نمى‌تونم از خودم فرار کنم؟

    ‌

هوا خنک شده. و خیلى آروم‌م. 

۹۷۰۶۱۶ ، ۰۱:۲۱
ص.

عنوان ندارد

بیاین قبول کنیم بوی چای خشک واقعا خوبه.

۹۷۰۶۱۴ ، ۱۹:۵۶
ص.

عنوان ندارد

놔 그냥
조금도 망설이지 말고

ریتمش باحاله. Siren از Sunmi. شماها که خوش‌تون نمی‌آد ولی خب. 

حالا که این رو گفتم بذار یکی دیگه هم بگم. Blue از Bigbang. اون‌جا که می‌گه I'm singing my blues ~ 

حوصله‌م سر رفته. :‌‌( رفتم رانندگی و جلسه‌ی آخر بود و به اندازه‌ی کل جلسه‌های دیگه خاموش کردم و دوتا ترمز خیلی بد گرفتم. ازینا که اگه کمربند نداشته باشی می‌ری تو شیشه. حالا نه در این حدم. خلاصه‌ش این‌که جلسه‌ی آخر قرار شد نباشه. :‌)) فکر کنم هیچ‌وقت به آزمون شهر نرسم اصلا. :‌)) چجوری گواهینامه گرفتن این همه آدم؛ خدایا.

راستی امروز یاد گرفتم که خدا می‌شه (하나님 (Ha-na-nim. خوبه قشنگه. 

لطفا اگه به عنوان پیاده رفت‌آمد می‌کنید مراقب باشید خیلی. اون‌روز داشتم به دوستم می‌گفتم واقعا ماشین باید به عنوان سلاح گرم درنظر گرفته بشه و حمل‌ش ممنوع باشه. یک لحظه می‌تونی اراده کنی و خودت یا چندین نفر دیگه رو بکشی. ترسناک نیست واقعا؟

ولی باحاله.

یه روز یه نفر رو پیدا می‌کنم که از آهنگ‌هام خوش‌ش بیاد. البته‌ها، حالا که بهش فکر می‌کنم یکی هست که بدش نمی‌آد خیلی. برم واسش آهنگ بفرستم. :>

بعدانویس: یه آهنگ دیگه ‌هم هست. Can't pretend از Tom Odell. آرومه یکم.

می‌دونید حوصله‌م سر رفته به کره‌ای چی می‌شه؟ می‌شه (심심해요 (shim-shim-he-yo.

بعدانویس۲: حوصله‌م سر نرفته. حوصله ندارم. فرق دارن؟ (:|

بعدانویس۳: شایدم واقعا حوصله‌م سر رفته؟ 

بعدانویس۴: این‌قدر نور الآن اتاق‌م رو دوست دارم. ۱۸:۱۶

۹۷۰۶۱۴ ، ۱۶:۲۲
ص.

عنوان ندارد

یک آدمی که صرفا صرفا به صورت مجازی و خیلی کم می‌شناختم‌ش پست گذاشته بود که داره از ایران می‌ره. و ناراحت شدم. واااقعا ناراحت شدم. برای کسی که فکر نکنم باهاش حتی مجازی هم حرف زده ‌باشم. خیلی مسخره‌ست. به چندماه دیگه فکر می‌کنم که یه آدم در زندگی واقعی‌م قراره کلی ازم دور شه. نمی‌خوام. نرین. [دنبال فروم اپلای می‌گردد]

۹۷۰۶۱۳ ، ۰۱:۱۱
ص.

عنوان ندارد

22

یه عالمه دو.

حتی رنک‌م هم شد ۱۴۱۴. 

هی یه چیزایی چند وقت یه‌بار یادم می‌افته و اذیت می‌کنه.

کی دل‌ش نمی‌خواد بره دانشگاه؟ من من.

و الآن ۲۳:۲۳ دیدم. کاملا اتفاقی. خسته شدم دیگه. Stop it.

یه آهنگ زیبا پیدا کردم. .우리 사랑하지 말아요. 아직은 잘 모르잖아요 هم ریتم‌ش خوبه. هم متن‌ش. هم صداشون یه جاهایی. دوست‌ش دارم واقعا. هرچند دیگه دارم زیاد گوش‌ش می‌دم. 

آلبوم چاوشی باید بگیرم.

رنج موسیقی‌ای که گوش می‌دم خیلی مسخره‌ست. :‌)) شافل که می‌ذارم مثلا یه آهنگ کره‌ای خیلی شاد می‌‌آد و بعد مثلا داریوش یهو. :‌))) هر چند هر دوتای اینا رو skip می‌کنم ولی کلا یه همچین چیزیه.

یه چیزی داشتم که بگما. یادم نمی‌آد ولی.

به ریتینگ ۲۰۱۸ زیبام گند زدم.

می‌خوام تابستون تموم نشه و تا ابد در دنیای خیالی و مسخره‌ی خودم زندگی کنم تا در دنیای واقعی و مسخره‌ی بیرون.

دروغ گفتم. حوصله‌م سر رفته.

خسته‌م.

우리 약속하지 말아요
내일은 또 모르잖아요

پ.ن. یه اعترافی هم که می‌خوام بکنم اینه که به اعتماد به نفس مردم حسودی‌م می‌شه.

پ.ن. از این‌که درباره‌م زیاد می‌دونید ناراحت‌م. یا شاید نیستم.

۹۷۰۶۱۱ ، ۲۳:۴۰
ص.

Save you

خواستم مفید باشم. :‌)) خلاصه‌ای از این سخنرانی تده. درباره‌ی خوش‌حالی و مدیتیشن‌. خلاصه‌ی ناشیانه‌ای‌ه و کمی هم کلیشه‌ای‌ ولی خب. یک‌سری کامنت گذاشتم اون وسط‌ها که می‌تونید ایگنور کنید.

ادامه‌ای برای مطلب
۹۷۰۶۱۰ ، ۲۲:۵۱
ص.

عنوان ندارد

باید آذر مى‌بود، هواى ابرى و قرمز، بارون تق‌تق مى‌خورد به شیشه و من از زیر پتو به روشن شدن آروم‌آروم هوا نگاه مى‌کردم و به این‌که روزى که پیش رومه چه‌قدر قراره سرد و قشنگ باشه. 

٥:٢٢

چون از گرما بیدار شدم و خوابم نمى‌بره. 

۹۷۰۶۰۹ ، ۰۵:۲۶
ص.

"You're somebody else"

حقیقتا انرژی‌ای که تو طول سال برای تابستون‌م نگه داشته بودم ته کشیده و الآن فقط می‌خورم و می‌خوابم و مثل زامبی‌ها تو خونه این‌ور اون‌ور می‌رم.

آهان، گاهی هم نقاشی می‌کشم.

و با خواهرم دعوا می‌کنم.

واقعا نمی‌دونم ناراحتم ازین وضعیت یا دارم ازش لذت می‌برم. :‌‌)) 

پ.ن. عنوان، آهنگی‌ه از Flora Cash و زیباست واقعا. چندین ماه پیش رو ریپیت بود همه‌ش. بهمن اینا. یه دوشنبه‌ای بود احتمالا و تعطیل بودیم و تنها بودم و نشسته‌بودم پایین تخت‌م و اون میز کوچیکه جلوم و داشتم مشق می‌نوشتم. دیف؟ یادم نیست. هوا ابری بود و تاریک بود. به م. گفتم این آهنگ رو خیلی دوست دارم و اون‌م گفت منم. همه‌ش ازین که موقع درس‌‌خوندن آهنگ گوش می‌دادم عذاب وجدان داشتم. یه وقت‌های هم می‌گفتم به جهنم و این‌طوری قانع می‌کردم خودم رو که با آهنگ درس‌خوندن قطعا بهتر از درس‌نخوندن عه. حاشیه رفتم. 

۹۷۰۶۰۵ ، ۲۰:۰۱
ص.

عنوان ندارد

امروز سوار تاکسی بودم و مثل تقریبا همیشه تاکسی از لاین اون‌طرف رفت و بعد هم چراغ‌قرمز رو رد کرد و داشتم به این‌فکر می‌کردم که تو این‌همه باری که تو این مسیر تاکسی سوار شدم خودم که هیچی، هیچ‌کس دیگه‌ای هم تا حالا چیزی نگفته به یکی‌شون. که همون موقع خانومی که جلو نشسته بود برگشت بهش گفت چرا این‌کارو کردی. واو. می‌تونم تلقین کنم یا چی؟ بعد دیگه تنها حرفی که داشتم این بود که I admire you واقعا. و خب، احساس گناه می‌کنم.

۹۷۰۶۰۴ ، ۱۹:۵۶
ص.

«بمون که تنهایی برای هیچ‌کس نیست»

این‌قدر دوست دارم همین‌طور تندتند تایپ کنم بدون این‌که وسط‌ش بخوام مکث کنم و فکر کنم. همین‌طور هی انگشت‌هام رو از روی حروف بگذرونم و کلمات ظاهر شن جلوم. اما خیلی وقت‌ها چیزی ندارم که بنویسم. چیزی به ذهنم نمی‌آد. یا اگه باشه قبلا قشنگ به این که چی می‌خوام بگم فکر کردم. مهمون داریم و اکثر مواقع‌ای که مهمون داریم حال‌م گرفته می‌شه. به خاطر حرف‌های تکراری. مهم نیست. امروز صبح داشتم تو خیابون قدم می‌زدم دو-سه کوچه تا خونه‌مون رو و چه‌قدر حس خوبی داشت. صبح‌ها خیلی زیبان. به خصوص که تعطیل بود و خلوت بود. و اون آهنگه که یه چیزای کره‌ای می‌گه و نمی‌خوام بنویسم. نمی‌خوام. نمی‌تونم. نباید. باید به قول‌هایی که به خودم دادم عمل کنم. راستی؛ دیدگاه زیبام رو حفظ کردم‌ها. عجیبه. راحت‌تر دارم زندگی می‌کنم واقعا. عجیبه. خیلی عجیبه. از بعد کنکورم یکی و چند نصفه کتاب خوندم. مسخره‌ست. آنا کارنینا خوندن‌م یه عالمه داره طول می‌کشه. اصلا برام جذاب نیست که ادامه‌ش بدم. چرا؟ دوست دارم هنوز آرتمیس فاول و تن‌تن بخونم. دل‌م فیکشن‌های نوجوان زیبا می‌خواد. ازون کتاب‌هایی که نمی‌تونی دست بکشی از خوندن‌ش. کارم بده که مهمون داریم همه‌ش تو اتاق‌م؟ نه این‌که دوست‌شون نداشته باشم. صرفا حرفی ندارم واقعا. نمی‌تونم برم بشینم باهاشون از این‌که چرا آنا کارنیام رو نمی‌خونم صحبت کنم. با هیچ‌کس دیگه نمی‌تونم. یا از این‌که چه‌قدر آب‌رنگ حس خوبی می‌ده. نتیجه‌ش اون‌قدر خوب نمی‌شه چون بلد نیستم ولی واقعا اون‌موقع که داری رنگ می‌کنی خیلی جذابه. امروز مامان‌م تو همین حرف‌های تکراری‌ش با مهمون‌ها داشت می‌گفت که اصلا از کارهای هنری انجام دادن خوش‌ش نمی‌آد و به نظرش وقت تلف کردن‌ه. برای خودش داشت می‌گفت‌ها. نه این که بخواد به بقیه ایراد بگیره و فلان. ولی من این‌جوری شدم که چجوری من رو تحمل‌ کردی این همه وقت. :‌)) هفته‌ی پیش کلی نقاشی زیبا دیده‌بودم و رفتم نقاشی کشیدم. الآن کلی جاهای زیبا ببینم می‌شه پاشم برم سفر برای خودم؟ کاش کاش کاش. می‌تونم بیش‌تر صبر کنم. داشت مسابقات ژیمناستیک رو نشون می‌داد و من دوباره حس onism م عود کرد. که هیچ‌وقت ژیمناست نمی‌شم. که کلی کار دیگه هست که هیچ‌وقت انجام‌شون نمی‌دم. پارسال بود یسری ازین کلمه‌ها رو پیدا کردم که حس‌هایی که سخته بیان‌شون کنی رو برات توضیح می‌دن. خیلی جذاب‌ن واقعا. کلمه‌هایی مثل Sonder و Catoptric tristesse و Enouement و و و. توضیح‌هاشون رو نمی‌نویسم چون طولانی می‌شه؛ یه سرچ کوچولو بکنید میان. و برای همه‌شون حرف دارم ولی نمی‌خوام بگم. این‌ هفته چندبار مترو سوار شدم. وقتی خلوته خیلی خوب و خنک‌ه. سردم شد اون روز در واقع. خیلی جالب نیست؟ اون بارهای اولی که سوار شده بودم می‌ترسیدم. الآن ولی می‌شینم روی اون صندلی‌ها و زل می‌زنم به روبروم و متروی اون طرف تندتند رد می‌شه و یه حس خیلی جالبی بهم می‌ده. و تحسین‌ش می‌کنم. با ابهته. احتمالا به خاطر صدای بلندش و سرعت زیادش این‌طور فکر می‌کنم. فکر کنم موفق شدم تایپ کردن بدون فکر کردن رو تا حدی دوباره تجربه کنم. هوا خنک شده. و شهریوره. فکر کنم شیش‌مین ماه مورد علاقه‌م باشه. مطمئن نیستم. 

۰۰:۰۰

پ.ن. به جمله‌ای که عنوان نوشتم خیلی اعتقاد ندارم. آهنگ‌ش رو دوست دارم ولی.

۹۷۰۵۳۱ ، ۲۳:۳۳
ص.

"Colors and promises"

عاشق آب‌رنگ شدم انگار.

"How to be brave
How can I love when I'm afraid to fall"

۹۷۰۵۲۵ ، ۲۰:۳۳
ص.

عنوان ندارد

اون‌قدر نقاشی‌های زیبا دیدم تو اینستاگرام که حتما باید نقاش شم. 

바람에 흔들리는 꽃처럼 ~

۹۷۰۵۲۴ ، ۲۳:۰۳
ص.

عنوان ندارد

رانندگی کردم! *EXCITED*

۹۷۰۵۲۳ ، ۱۰:۳۵
ص.

عنوان ندارد

دل‌م می‌خواست انیمه شروع کنم ببینم و خیلی جاها Death Note رو معرفی کرده جزو بهترین‌ها؛ ولی به‌نظر ترسناکه و واقعا حوصله‌ی ترسیدن ندارم. :‌(

۹۷۰۵۲۱ ، ۲۳:۲۳
ص.