رانندگی کردم! *EXCITED*
دلم میخواست انیمه شروع کنم ببینم و خیلی جاها Death Note رو معرفی کرده جزو بهترینها؛ ولی بهنظر ترسناکه و واقعا حوصلهی ترسیدن ندارم. :(
امروز برای اولینبار در کلاس مبارزه کردم. و کلی خوردم. :))))) امیدوارم مغزم برگشته باشه سرجاش. :))
فکر میکردم که جدیدناست که مطلبهام عنوان نداره خیلی. ولی دو-سه سال گذشته.
پستهای قبلترم رو نگاه میکردم - هرچند به خودم قول داده بودم که اینقدر تو گذشته نپلکم و یادم میره همهش انگار - و اینکه یسری دغدغههام هنوز همونه و یسری حسها همون و تنها فرقی که کرده اینه که الآن در بیانشون ناموفقترم، حس خوبی بهم نداد. و چهقدر تکرارین و چهقدر همه زندگیم تکراریه و چهقدر مسخرهست.
ازینکه یسری پستهام پیشنویسن ناراحتم ولی. ازینکه ناراحتم ناراحتم ولی. چرا باید ناراحت باشم. چرا نباید خوب باشم. چرا نمیخوام خوب باشم. چرا اینجوری شدم. چرا و چرا و چرا.
یه وقتهایی احساس میکنم زندگیم رو نمیتونم نجات بدم. میدونم که میشه ولی انگار نمیخوام. شایدم اشتباه میکنم. شاید نمیشه.
کلمات رو پیدا نمیکنم. گم شدن. تو گلوم گیر میکنن و خفهم میکنن. از سکوتم سعی میکنم لذت ببرم. به خاطر اون کامنتی که گذاشته بودین. وقتی کسی به ساکت بودنم اشاره میکنه لبخند میزنم و به دنیای زیبا و آرومی که درونم وجود داره و ازش بیخبرن فکر میکنم. دروغ نیست، ولی خیلی هم واقعی نیست. کاش واقعا آروم بودم. کاش اینقدر به خاطر استرسی که دست خودم نیست مشکل معده پیدا نمیکردم. کاش و کاش و کاش.
این زندگی من نیست. تظاهر میکنم که خوشحال نیستم. دارم دروغ میگم. تقصیر من نیست.
براتون یه عکس از ابرهای زیبا میذارم چون عذابوجدان دارم.
پ.ن. «بارون کو؟ بارون کو؟ بارون کو؟»
۰۰:۲۰
مینا - کریستف رضاعی
بیکلامه. قشنگه. credit به همون دوست عزیز قبلتر برای معرفیش.
پ.ن. به خاطر این آهنگهایی که همینجوری دانلود کردم میرم جهنم آخرش قطعا.
یه آهنگ زیبایى هم هست که مىگه "all in your mind it is" و شب رو زیباتر مىکنه.
Open season از High Highs.
امروز یه تعداد مورچه رو داخل جاروبرقی کردم. خدایوند مرا ببخشاید. کاش سر راه جارو کشیدنم نبودین.
پ.ن. تازه بعد از این که عسل خوردم فهمیدم اون چیزای سیاه روش یسری مورچهی طمعکار بودن که اونجا گیر کردن. امیدوارم نخورده باشمشون. از زندگی من برین بیرون تا همهتون تصادفا به دست من نمردین.
دلم برای خونه تنگ شده بود.
خستهم. هیچکس رو پیدا نکردم که باهام بیاد شریف. بهترش اینه که بگم اصلا نگشتم. و حتی مطمئن نیستم که دلم میخواست برم. صرفا برای اینکه یک نفر بهم گفته بود برو و نمیخواستم گوش ندم به حرفش.
تو وبلاگها و توییتها و اینها میچرخیدم و خب فقط یه مشت حرف ناامیدکنندهست واقعا؛ مستقیم یا غیر مستقیم. خیلی مسخرهاید که اینجوری آدم رو بیانگیزه میکنید برای رفتن به دانشگاه. و خب ترسهام (شاید لغت بهترش insecurity باشه ولی با اینکه خیلی دربرابر استفادهکردن لغات انگلیسی در فارسی مقاومت نمیکنم -و گاهی ازین بابت ناراحت میشم و سعی میکنم مقاومت کنم-، از استفاده کردن ازین کلمه وسط متنهام خوشم نمیآد با اینکه معادل فارسی مناسبی نمیدونم براش). که نمیدونم باهاشون چیکار کنم. و چطور آدم اجتماعیتری باشم. و چطور تصمیم بگیرم. و چطور قوی باشم. و و و
از کمرویی بگم. هرجا سرچ کردم دربارهی رفع خجالتیبودن و اینها یکی از نکتههایی که گفته این بوده که هی همهجا جار نزنید که خجالتیاید. برای همین سعی کردم خیلی دربارهش صحبت نکنم اینور اونور. بعد الآن داشتم فکر میکردم حالا اون چیزای دیگهای که گفته رو مگه رعایت میکنی که حالا رو اینیکی تعصب داری. :)) واقعا آزاردهندهست. احساس میکنم یه سدی عه جلوی هر کاری که بخوام انجام بدم. صرف کمرویی نه. با یه چیزهای دیگهای قاطی میشه و واقعا گند میزنه. بعضی چیزهایی که واقعا نمیدونم چین. شاید هم میدونم و حوصلهی گفتن ندارم. شایدم دلم نمیخواد اعتراف کنم به خصلتهای بدم - یا شاید خصلتهای خوبی که من ندارم- و میخوام تا ابد انکارشون کنم.
به هرحال؛ ناراحت نیستم. فکرهای زیادی توی سرم میچرخه که خب بچرخه. فقط باید نشست یه گوشه و نگاهشون کرد.
امیدوارم سرماخوردگیم خوب شه.
به این فکر مىکردم که خب واقعا به من ربطى نداره مردم چجورى حرف مىزنن.
فقط دلم مىخواد از یه سرسرهى بلند سر بخورم.
گلوم درد مىکنه، سرم سنگینه و مطمئن نیستم مغزم درست کار مىکنه یا نه. البته در بقیه مواقع هم مطمئن نیستم ولى الآن بیشتر.
و درحالى که از شلوغى بیزارم، همیشه از اینکه زندگىم ساکته مىنالم.
خیلى از مردم مجازى از ادبیات نازیبایى استفاده مىکنن و با اینکه تا حد خوبىش رو کنار میام ولى واقعا ناراحت مىشم ازین حجم از حرفهاى زشت زدن و بىاحترامى کردن به همدیگه. و حتى بى هیچ دلیلى.
بدىش اینه که آدم عادت مىکنه. دوست ندارم عادت کنم.
تگ: شاید از دلایلى که توییتر رو دوست ندارم.
رتبهم یهجورى عه که احتمالا هر رشتهاى بخوام قبول مىشم جز مهنسى کامپیوتر شریف. :))))
مثل احمقا یه کارتن بزرگ برداشتم و کتابهام رو گذاشتم توش و الآن یک میلیمتر هم تکون نمیخوره. خدایا.
Moon, my beloved Moon.
پ.ن. شاید خیلی به نظر نیاد؛ ولی ماه امشبه.
پ.ن. "Tells me the secrets of the sky"
همهش به این فکر میکنم که شاید باید برم و یه رشتهای که بیشتر بهم بیاد رو پیدا کنم. شاید کل این راهی که میخوام برم اشتباه باشه. هر چند که اشتباه، به این کلیّت، فکر نمیکنم وجود داشته باشه.
نمیدونم ولی شاید میترسم.
پ.ن. 슬픈 행진 Sad March - 일레인 Elaine ؛ قول نمیدم که خوشتون بیاد ولی این اطمینان رو میدم که هیچ لیریک کرهای نداره.
پ.ن. Sentimental Blue - Jeon Su Yeon ؛ برای این هم این اطمینان رو میدم که نه تنها هیچ لیریک کرهای نداره، بلکه اصلا هیچ لیریکی نداره. ولی زیباست. credit به دوست عزیزی.