عنوان ندارد

اکانت ایرانی‌ها رو تو یه سایتی که دولوپرها استفاده می‌کنن دارن می‌بندن و تو لیست تودوهای بعد از مرگم اضافه کردم که از خدا بپرسم عدالت چیه. :-؟

ولی منطقیه دیگه. مال خودمه نمی‌خوام بهت بدم طور. :))

۹۸۰۵۰۴ ، ۱۴:۱۵
ص.

عنوان ندارد

دراز کشیدم و به ستاره‌ای که بالای سرمه نگاه می‌کنم. دوتاست؟ یا فقط دارم تار می‌بینم..؟ نفرتم از آدم‌ها با این که باید بیش‌تر می‌شد یهو گم شد و احساس کردم دیگه از کسی بدم نمی‌آد. حتی شاید از خودم. هیچ حسی ندارم. یهو حس‌هام گم شدن و تهی شدم. به این فکر می‌کنم که چقد دلم می‌خواد با ستاره‌ای که درست روبروشم یکی بشم. یک لحظه. هزاران سال نوری. معلق. چقد قشنگه. فکر کنم تنها حسی که در این لحظه برام مونده همینه. یه حس مبهم که حتی خودم هم نمی‌دونم چیه. نسبت به یه ستاره. یه عالمه سال نوری اون‌ورتر.

صدای بازی بچه‌ها میاد.

۹۸۰۵۰۳ ، ۲۲:۵۸
ص.

عنوان ندارد

هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن، هوا آفتابی نشد :‌)

۹۸۰۴۱۷ ، ۱۹:۵۸
ص.

عنوان ندارد

چرا آدما می‌پرسن چرا؟

۹۸۰۴۱۲ ، ۲۰:۵۱
ص.

۷۰۰

گنجشکک اشی‌مشی
لب بوم ما مشین.

پ.ن. راستی ۱۱ تیر هم دوست دارم و شاید دلیلش این باشه که ۱۱ و ۴ به نظرم از بی‌ربط‌ترین عددها به همن. 

۲۱۱۸. ماه توش آه داره.

۹۸۰۴۱۱ ، ۲۰:۰۷
ص.

عنوان ندارد

راستی خواب چیه؟

خیلی باحال نیست که زمان رو حس نمی‌کنیم وقتی خوابیم؟ قشنگ یه راه فرار از زمانه. فقط حیف که یه وقتایی هر کاری می‌کنی درش باز نمی‌شه.

۹۸۰۴۱۰ ، ۱۹:۵۷
ص.

عنوان ندارد

یه روزایی هیچی معنی نمی‌ده. نمی‌دونم چی کار کنم باهاشون. فقط منتظر می‌مونم تموم شن.

دوست ندارم انتظار رو هم.

۹۸۰۴۱۰ ، ۱۹:۵۶
ص.

«هفت دریای جهان یک قطره باران بایدش»

گفتم: 
ـ «این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟...» 

گفت: 
ـ «صبری تا کران روزگاران بایدش. 
تازیانه رعد و نیزه‌ی آذرخشان نیز هست، 
گر نسیم و بوسه‌های نرم باران بایدش.» 

۹۸۰۴۰۸ ، ۱۹:۴۳
ص.

عنوان ندارد

امروز خیلی هی حالم خوب نبود و اذیت بودم و فلان؛ بعد الآن آب خوردم دندونم هم درد گرفت و دیگه دیدم نمی‌توانم. :)) به مامانم می‌گم چرا نمی‌میرم راحت شم و زده زیر خنده که دیوونه‌ای تو به خدا :)) بابابزرگت تو ۸۰ سالگی اینو می‌گفت اون وقت تو به خاطر این دردای کوچولو این طوری شدی. 

راست می‌گه ولی خب چی کار کنم. :)) 

ولی جدی زندگی خیلی دردسر نیست؟ هی حواست باید به کلی چیز باشه و سخته خب. از دستت در می‌ره دیگه.

۹۸۰۴۰۴ ، ۰۰:۲۴
ص.

«ملالی نیست، جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور»

ولی این انصافانه نیستا. :(

حالا با این دید که چی انصافانه‌ست که این باشه هم می‌شه نگاه کرد ولی خب...

پ.ن. راستی! دست‌آورد نوزده سالگی‌م این بود که گواهینامه‌م رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگ‌تر شده. 

پ.ن. نه حرفی ندارم... فقط دلم می‌خواد حرف بزنم...

دانلود

۹۸۰۴۰۳ ، ۱۳:۴۸
ص.

عنوان ندارد

ولی یه روز یه عکس خفن می‌گیرم می‌فرستم یکی از این مسابقه‌های جهانی عکاسی یه جایزه‌ای می‌برم.

تگ: نو-آیدیا-هَو-تو-دو-دت-بات-ستیل

۹۸۰۳۳۰ ، ۲۲:۰۴
ص.

عنوان ندارد

مرا ببخش اگر هرگز
مرا ببخش اگر گاهی

۹۸۰۳۲۷ ، ۱۶:۵۱
ص.

عنوان ندارد

شب که می‌شود خوابیم
صبح و ظهر هم خوابیم
عصر هم که تا شب خواب
شب دوباره تا شب خواب
توی خواب می‌بینیم
روز آفتابی را

۹۸۰۳۲۷ ، ۱۶:۴۵
ص.

عنوان ندارد

من و تو اول‌مان آه است
اگر که آخرمان مرگ است
من و تو خواهرمان آه است
اگر برادرمان مرگ است
عجول باش اگر مرگی
عمیق باش اگر آهی

۹۸۰۳۲۷ ، ۱۶:۴۱
ص.

عنوان ندارد

منم که لک‌لک غمگینی
به روی دودکشت هستم

۹۸۰۳۲۷ ، ۱۶:۳۷
ص.

عنوان ندارد

پست ۶۷۴م، برداشت دوم.

۱۸:۱۷

سلام.

نمی‌فهمم.

نوشتن به نظر بیهوده میاد.

خدافظ.

۱۸:۱۸

Help

I lost

myself

again

but I

remember

You

۹۸۰۳۲۵ ، ۱۸:۱۸
ص.

۲۲:۲۲

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد

۹۸۰۳۱۹ ، ۲۲:۲۲
ص.

عنوان ندارد

قاطی این آهنگ بی‌کلام‌ها معلوم نیست کجا می‌ری.

یکم شبیه همون سیاهی شبه. که خیره می‌شی به تاریکی و گم می‌شی یهو اون‌جا.

۰۲:۵۷. خیلی وقت بود دستم رو موقع نوشتن این قد خودکاری نکرده بودم. چی کار می‌کردم قدیما پر خودکار بود همه‌ش دستم؟ تا آرنج. البته تا آرنج‌ش مال پارسال بود بیش‌تر. که خودکاره رو می‌ذاشتم رو میز و هی سرش می‌خورد به دستم. عه راستی خودکارم تموم شده و این خودکاری که با خودم بردم سر امتحان خوب نبود اصلا. نقش خودکار ... نه واقعا بیهوده‌گوییه بقیه‌ش.

ساعت ۳ عه. ۱۲ ساعت پیش دانشگاه بودم. ۱۲ ساعت قبل‌ترش خونه، ۱۲ ساعت قبل‌ترش باز هم خونه، و کلی ازین ۱۲ ساعت‌ها بریم عقب باز هم خونه. می‌گم که چی؟ که هیچی. راستش رو بخواین در همه چیز رازی نیست. شاید دوست داشتم باشه. ۳۳. شاید هم این که نیست بهتره. 

به هر حال، الآن دیگه نه ساعت ۳ عه، نه ۲ و ۵۷. و به بیرون پنجره که نگاه می‌کنم فقط تاریکه. سه ساعت دیگه نگاه کنم تاریک نیست. از سیاهی بیرون ترسم می‌گیره گاهی. که فکر می‌کنم نکنه فقط من جا موندم تو این دنیا و دیگه هیچ کس نیست؟ لای این تاریک و روشن‌ها گم شدم. خوشم میاد؟ نمی‌دونم. هر روز که بیدار می‌شم همون دیروزه. با این حال بهم می‌گن که نیست. تایپ کردن با لپ‌تاپ رو قطعا بیشتر دوست دارم. 

انگار قرار نیست به هیچی عادت کنم. من نمی‌فهمم اصلا! آخر ازین عادت کردن‌ها خسته شدم یا ازین عادت نکردن‌ها! آخر عادت کردن خوبه یا نه. ما که نفهمیدیم. ولی کاش از صفر و یکی نگاه کردن به چیزها هم دست بردارم.

بیرون رو نگاه می‌کنم. هنوز تاریکه. چیزی که از ماه رمضون امسال یادم می‌مونه قطعا یه پتو و بالش کنار بالکنه.

حس این پیرمردهایی بهم دست داد که هر روز پا می‌شن یه گوشه می‌شینن و خاطرات سال‌های دورشون رو مرور می‌‌کنن. ولی من که هیچ‌وقت پیرمرد نبودم که بدونم چه حسی دارن. پس هیچی.

۰۳:۱۳

۹۸۰۳۰۹ ، ۰۱:۲۸
ص.

نور نور نور

اینو یادمه از کوچیک‌تری‌هام همیشه دوست‌ش داشتم:

 یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ 

ای روشنی نور، ای روشنی‏‌بخش نور، ای آفریننده‌ی نور، ای گرداننده‌ی نور، ای به اندازه‏‌ساز نور، ای روشنی هر نور، ای روشنایی پیش از هر نور، ای‏ روشنایی پس از هر نور، ای روشنایی بر فراز هر نور، ای نوری که همانندش نوری نیست

۹۸۰۳۰۶ ، ۰۱:۱۹
ص.