این همه تلاش برای بقا. کاش یه روز بفهمم علتش رو.
۱۲:۵۱
یه بار، چند سال پیشها، شهریور بود. صبح داشتم میرفتم مدرسه و سردم بود. و یهو خیلی جدی فکر کردم، نکنه پاییز شده و من جا موندم؟
پاییز نشده بود.
جا نمونده بودم.
۱۴:۱۱
What do you want from me? Why don't you run from me?
What are you wondering? What do you know?
Why aren't you scared of me? Why do you care for me?
When we all fall asleep, where do we go?
۱۹:۵۹
ماه خیلی دوره. اگه زمین گرد نباشه چی؟ ممکنه به یه نقطه نگاه کرده باشم که هر چی نگاهم رو ادامه بدی به هیچ جرم آسمانی برخورد نکنه؟ یه بارم تو دفترچهم یه چیزی نوشته بودم با این مضمون که نکنه برم فضانورد شم و برم ماه و از نردیک دیگه ماه رو دوست نداشته باشم؟! و این جوری فضانورد نشدنم رو توجیه کرده بودم.
۲۲:۴۴
خیالی وعدهای وهمی
همهش حس میکنم یه چیزی رو یادم رفته. حس میکنم فردا مدرسه دارم و شب باید زود بخوابم. یه کاری رو باید انجام بدم که یادم نمیاد.
در ابعاد بزرگ که به زندگی نگاه کنم ترسم میگیره. گاهی این ابعاد بزرگ یک عمره، گاهی چند سال، گاهی هم یک هفته، به کارهایی که تو یه هفته باید انجام بدم فکر میکنم میبینم حوصلهشون رو ندارم. و فکر انجام دادنشون هم اذیتم میکنه.
چی رو یادم رفته؟
۰۱:۰۱
نمیدونم واقعا نمیفهمم چی ناراحتم میکنه یا خودم رو فقط گول میزنم. شاید هم بخشی از این و بخشی از اون. شاید هم نه این نه اون.
یه چیزی به دوستم گفتم و بعد گفتنش احساس کردم خیلی خودخواهانه نگاه کردم ماجرا رو. یعنی، شاید هم منظورم اون نبود اصلا، ولی در نهایت همچین مفهومی رو میرسوند. ناشیم در حرف زدن. خیلی کلا حرف نمیزنم -حرفهای غیر روتین که بشه ازشون نظرم راجع به یه موضوع رو استخراج کرد یا یه همچین چیزی- ولی وقتی هم میزنم نمیتونم منظورم رو برسونم و لحظاتی بعد از گفتههام پشیمون میشم.
چه بد. :)
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین سختترین زلزلهها را زلزلهها را زلزلهها را
خیلی درد و رنج زیادی در زندگیم نکشیدم شکر خدا و با این حال گاهی اوقات خیلی سخت بوده برام. فکر کردن به این که کلی جا داره هنوز میترسونتم گاهی. زیاد بهش فکر نمیکنم. فقط گاهی.
۰۱:۲۹
من کیم؟ چه ترسناکه.
اکانت ایرانیها رو تو یه سایتی که دولوپرها استفاده میکنن دارن میبندن و تو لیست تودوهای بعد از مرگم اضافه کردم که از خدا بپرسم عدالت چیه. :-؟
ولی منطقیه دیگه. مال خودمه نمیخوام بهت بدم طور. :))
دراز کشیدم و به ستارهای که بالای سرمه نگاه میکنم. دوتاست؟ یا فقط دارم تار میبینم..؟ نفرتم از آدمها با این که باید بیشتر میشد یهو گم شد و احساس کردم دیگه از کسی بدم نمیآد. حتی شاید از خودم. هیچ حسی ندارم. یهو حسهام گم شدن و تهی شدم. به این فکر میکنم که چقد دلم میخواد با ستارهای که درست روبروشم یکی بشم. یک لحظه. هزاران سال نوری. معلق. چقد قشنگه. فکر کنم تنها حسی که در این لحظه برام مونده همینه. یه حس مبهم که حتی خودم هم نمیدونم چیه. نسبت به یه ستاره. یه عالمه سال نوری اونورتر.
صدای بازی بچهها میاد.
گنجشکک اشیمشی
لب بوم ما مشین.
پ.ن. راستی ۱۱ تیر هم دوست دارم و شاید دلیلش این باشه که ۱۱ و ۴ به نظرم از بیربطترین عددها به همن.
۲۱۱۸. ماه توش آه داره.
راستی خواب چیه؟
خیلی باحال نیست که زمان رو حس نمیکنیم وقتی خوابیم؟ قشنگ یه راه فرار از زمانه. فقط حیف که یه وقتایی هر کاری میکنی درش باز نمیشه.
یه روزایی هیچی معنی نمیده. نمیدونم چی کار کنم باهاشون. فقط منتظر میمونم تموم شن.
دوست ندارم انتظار رو هم.
گفتم:
ـ «این باغ ار گل سرخ بهاران بایدش؟...»
گفت:
ـ «صبری تا کران روزگاران بایدش.
تازیانه رعد و نیزهی آذرخشان نیز هست،
گر نسیم و بوسههای نرم باران بایدش.»
امروز خیلی هی حالم خوب نبود و اذیت بودم و فلان؛ بعد الآن آب خوردم دندونم هم درد گرفت و دیگه دیدم نمیتوانم. :)) به مامانم میگم چرا نمیمیرم راحت شم و زده زیر خنده که دیوونهای تو به خدا :)) بابابزرگت تو ۸۰ سالگی اینو میگفت اون وقت تو به خاطر این دردای کوچولو این طوری شدی.
راست میگه ولی خب چی کار کنم. :))
ولی جدی زندگی خیلی دردسر نیست؟ هی حواست باید به کلی چیز باشه و سخته خب. از دستت در میره دیگه.
ولی این انصافانه نیستا. :(
حالا با این دید که چی انصافانهست که این باشه هم میشه نگاه کرد ولی خب...
پ.ن. راستی! دستآورد نوزده سالگیم این بود که گواهینامهم رو گرفتم قاب کردم گذاشتم گوشه کیف پولم. خوبه قشنگتر شده.
پ.ن. نه حرفی ندارم... فقط دلم میخواد حرف بزنم...
ولی یه روز یه عکس خفن میگیرم میفرستم یکی از این مسابقههای جهانی عکاسی یه جایزهای میبرم.
تگ: نو-آیدیا-هَو-تو-دو-دت-بات-ستیل
شب که میشود خوابیم
صبح و ظهر هم خوابیم
عصر هم که تا شب خواب
شب دوباره تا شب خواب
توی خواب میبینیم
روز آفتابی را
من و تو اولمان آه است
اگر که آخرمان مرگ است
من و تو خواهرمان آه است
اگر برادرمان مرگ است
عجول باش اگر مرگی
عمیق باش اگر آهی
پست ۶۷۴م، برداشت دوم.
۱۸:۱۷
سلام.
نمیفهمم.
نوشتن به نظر بیهوده میاد.
خدافظ.
۱۸:۱۸
Help
I lost
myself
again
but I
remember
You