امروز خیلی هی حالم خوب نبود و اذیت بودم و فلان؛ بعد الآن آب خوردم دندونم هم درد گرفت و دیگه دیدم نمیتوانم. :)) به مامانم میگم چرا نمیمیرم راحت شم و زده زیر خنده که دیوونهای تو به خدا :)) بابابزرگت تو ۸۰ سالگی اینو میگفت اون وقت تو به خاطر این دردای کوچولو این طوری شدی.
راست میگه ولی خب چی کار کنم. :))
ولی جدی زندگی خیلی دردسر نیست؟ هی حواست باید به کلی چیز باشه و سخته خب. از دستت در میره دیگه.