«چرا افسرده حالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل»
پ.ن. یکی واسم اینو فرستاد امروز: Sabaism: the worship of stars or of spirits in them؛ راضیم واقعا.
«چرا افسرده حالی ای دل ای دل
همه فکر و خیالی ای دل ای دل»
پ.ن. یکی واسم اینو فرستاد امروز: Sabaism: the worship of stars or of spirits in them؛ راضیم واقعا.
میدونم دوستم خیلی حالش خوب نیست و هیچکاری نمیتونم براش بکنم. :(
چرا وقتی یکی حالش خوب نباشه نمیتونیم کاری براش بکنیم؟ چرا اینقدر تنها؟ :)
چرا اینجوریه زندگی به خدا. چرا جدیدا همهش در فلسفه وجودی زندگی دچار مشکل میشم. :))
«به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانههایم
از وبال بال
خمیده بود»
پ.ن. امروز یه پیکسل خریدم که موقع خریدنش شک داشتم. ولی الآن واقعا دوستش دارم. ^^
پ.ن. «... در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است» - احساس میکنم یه پست با این عنوان گذاشتم قبلا. نمیدونم؛ ولی بعیده که ازین آهنگه هیچی نذاشته باشم. ولی حالا. کاش بلد بودم شعر بگم راستی.
پ.ن. یک آبان. و ۲۲:۲۲. - چرا من همهش فکر میکنم آبان ماه هفتم ساله.
پ.ن. چجوری این قدر راحت حرف میزنن مردم. من سر اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم مفرد مخاطب قرار بدم یا جمع کلا بیخیال حرفم میشم. :)) یا به مسخرهترین حالت ممکن پیام میدم فرار میکنم. :))
امروز روز زیبایی بود.
تو کوه، یه خانومه بود، سهتا دختر روسی هم بودن. بعد من داشتم با خودم کلنجار میرفتم که ازینا بپرسم کجایین. بعد در همین حین اون خانومه پرسید ازشون. -خانومه که میگم تصورتون یه خانوم با کاپشن و ازین هد(؟)ها باشه که یه کوله کوه پشتشه- -و تنهاست- بعد خلاصه شروع کرد باهاشون حرف زدن و فلان و بهمان تا در نهایت به اینجا رسید که قرار شد خانومه بره خونه یکی-دو ساعت دیگه بیاد دنبال اینا برن نزدیکهای دماوند. -:|- جالب بود. البته نفهمیدم آخر قبول کردن یا نه. بعد من آرزوی فراموششدهم رو دیدم باز. یادم رفته بود. اممم، یادم که نرفته بود. دور شده بودم از فکر کردن بهش ولی. :)
کلی آدم روسی بود اونجا. کلی نه، ولی خب. همه با چشمهای روشن. زیبا بودن کلا. :-" تیپهاشون هم.
خیلی خوب بود خلاصه. خیلی با یه عالمه ی. ز-غوغای-جهان-فارغطور.
البتهها، روراست باشم اونقدرها هم فارغ نبودم. ولی مهم نیست. خیلییی حس خوبی داشتمممم هیچی مهم نیستتت. :))
یکهویینویس: عه. دروغ گفتم. مامانم میخواد مانتوی آبی احتمالا-فقط-از-نظر-خودم-زیبا و راحتم رو بده بیرون. نههه. مامان نههه. :((: - چه متناسب با عنوان شد. عجب.
«نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمیرهاند.»
پ.ن. همه باهام خیلی خوبن و خب I don't deserve this.
باز اونجوری شدم که زندگی داره تندتر از من میره و من جا موندم.
p.s. The state of being unaware or unconscious of what is happening around one.
بالاخره واسه خودم از انقلاب بستنی گرفتم. ^___^ دو هفته بود رو دلم مونده بود هی نمیشد.
Le Tunnel d'Or از AaRON گوش میدادم.
Regarde, il gèle
Là sous mes yeux
Des stalactites de rêves
Trop vieux
Toutes ces promesses
Qui s’évaporent
Vers d’autres ciels
Vers d’autres ports
الکی مثلا فرانسه بلدم. یه روز یاد میگیرم. [به لیست to-doهایش اضافه میکند. -لیست مذکور رو باهام دفن کنید که تو زندگی بعدیم انجامشون بدم حداقل-]
حسودیم میشه. TT
بیربط. یه چیزی هست که واقعا دلم میخواد از یکی مشورت بگیرم راجع بهش ولی اعتماد ندارم/نمیتونم به کسی بگم واقعا. البته چیزهای دیگهای هم هست که نمیتونم به کسی بگم ولی خب این خیلی اذیتم داره میکنه. مسخرهست؛ ولی چیکار کنم. احتمالا تنها کسی که میتونستم باهاش صحبت کنم یه خواهر بزرگتر دانا بود که باهاش خیلی صمیمی بودم؛ که خب ندارم.
چرا اینو گفتم؟ نباید.
حالا که غر دارم میزنم بذارید بیشتر غر بزنم. :)) غر ناراحتی نیستا.
تازه بدندرد تربیتبدنی قبلیم داشت خوب میشد که امروز دوباره رفتیم تربیت. بعد اولش کلی میدوییم (کلی = ۳تا ۳دیقه) و همه جون من درمیآد. احساس میکنم قفسهسینهم از درد خورد میشه مثلا. و کلا خیلی دردناکه دیگه. دوست دارما. ولی خب غمانگیزه اینکه اینقدر ضعیفم.
دیگه جونم براتون بگه که کلا نمیرسم درس بخونم. و کلا خیلی نمیفهمم سر کلاسها. و کلا وقتم نمیدونم داره چی میشه. و تو مغزم پر چیزمیزای الکیه. کلیها. و کلا چه وعضشه دیگه.
امروز ساعت ۱۷:۱۵ بالای اون پله بودم که میدون آزادی معلومه ازش و خورشید. قرمز و خیرهکننده. لای ابرها. واقعا سخت بود نگاه برداشتن ازش. ناراحت میشم که گوشی با دوربین خوبی ندارم که عکس بگیرم. باید دوربینم رو ببرم همهجا با خودم. البته ساختمونها تا حدی جلوش بودن و عکس خوبی نمیشد. اممم... باید مردم رو برمیداشتم میبردم بهشون حضوری نشون میدادم مثلا. زیبا بود ولی خلاصه.
دیگه همین. عجیب.
الان پوینت پست همون حسودی شدنه بودا اینا چیزهای اضافهن. :-
بعدانویس: مامانبابام احتمالا هر بار منو میبینن تو دلشون میگن بچهست بزرگ کردیم؟ بله منم موافقم. بچهست بزرگ کردین؟ شایدم نگن. چمیدونم.
بعدانویس: یه چیزایی یادم اومد بگم ولی حوصله ندارم. حیف. :)) بعدا.
بعدانویستر: ولی واقعا. یه آدم چهقدر میتونه رو اعصاب خودش [و دیگران شاید!] باشه. نمیدونم باید چیکار کنم جدا. میخواستم ننویسم ازین حرفا. نمیشه. گیر کردم.
Are you insane like me?
Been in pain like me?
چهقدر ناشکر. نچنچنچ.
بابام گفت داره رعدوبرق میزنه. نفهمیدم جدی یا شوخی. یک نورهایی در دوردستها بود انگار البته. بعد نزدیک شد. عه واقعا داره رعدوبرق میزنه. و نزدیکتر. جدی جدی داره رعدوبرق میزنهها. و چهقد زیبا و باحال و ترسناک بود. خیلی. خیس شدم. گفتم بشوره ببره این غمها رو. نبرد؛ ولی بازم. سوییشرتم رو دادم به خواهرم. و بعد باد شد و یخ زدم. و چهقد خوب بود. و گوشیم رو درآورم آهنگ پلی کنم ساعت ۲۲:۲۲ بود دقیقا. امیدوارم ولی این سرماخوردگی دوهفتهایم رو چندین هفته دیگه مجبور نباشم تحمل کنم. البته اونقدرا بد نیستم ولی سرفه میکنم تمام امعاء و احشاء(!)م درد میگیره که احتمالا به خاطر تربیت بدنی دیروزه. و واقعا هم تربیت شدیم اینقد دووندمون.
خدایا ممنون.
بعدانویس: «خودم گفتم یه راه رفتنی هست؛ خودم گفتم ولی باور نکردم»
«خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.»
پ.ن. Borders از Amber.
در دو روز اخیر سعی کردم به دو نفر که در وضعیت مشابهی شبیه وضعیت خودم در سالهای پیش بودن روحیه بدم؛ یکیشون که کلا هیچ جوابی نداد و ایگنورم کرد -مرسی واقعا :|- و اون یکی حداقل جواب داد ولی خب احساس میکنم هیچ تاثیر خاصی روش نگذاشتم و خب ناراحتکنندهست. کاملا میدونم چه حسی داره و میدونم این حس چه بلایی سرش میآره اگه جلوش رو نگیره ولی نمیدونم چهجوری میشه جلوش رو گرفت.
خود الآنم هم. میدونم تفکرات این مدتم چهقدر نابودکنندهن ولی نمیتونم متوقفشون کنم. میتونم ایگنورشون کنم صرفا؛ نه هر وقت که بخوام حتی. و دوباره از یه جایی پیداشون میشه چند وقت بعد.
کاملا بیربط: فکر کنم باید کمکم مطمئن شم از این که خوردن بزرگترین تفریح زندگیمه. :))
و دائمالغمی اما
خودت ادامه نداری
تو برگزیده نبودی
قبول کن که نبودی
بیا و زنده شو ای ماه
که مثل فاتحه هر شب
بر این دریچه بتابی
هزار ماهی تنها
فدای آبی دریا
هزار بسته مسکن
فدای این غم برنا
هزار گلهی درنا
فدای وسعت آبی
غمت بخیر شبت نیز
پ.ن. گند زدم به آهنگ. :))
پ.ن. عنوان مال یه آهنگ دیگهست.
پ.ن. اون جای اون آهنگه که میگه «اما پسر شدم که تو را آرزو کنم» ... چهقدر مستاصل.
این که این موقع شب جاهایى که تو روز خیلى زیاد شلوغه این قدر خلوته واقعا باحاله. کاش مىشد رفت بیرون؛ ولى اگه مىشد که دیگه خلوت نبود.
Lovely - Billie Eilish & Khalid
میدون انقلاب به وقت ٩٧/٧/٧
دراز کشیدم و به بیابون تاریک روبروم که تندتند رد مىشه زل زدم و آهنگ گوش مىدم. شیطونه مىگه نخوابم و فردا با چشمهاى پفکرده برم دانشگاه.
But if you loved me
why'd you leave me?
All I want - Kodaline
همیشه مىلنگه یه جاى زندگیم، الهى من بمیرم براى زندگیم. :))
پ.ن: مىگفت من فلان سالمه و هنوز مسیر زندگیم رو پیدا نکردم و فکر نمىکنم اصلا وجود داشته باشه. - چطور تا حالا بهش فکر نکرده بودم؟ چطور دنبال چیزى مىگشتم که وجود نداره؟
پ.ن: دیروز رفتم حرم و تنهاى تنها واسه خودم چرخیدم و واقعا خوب بود. خیلى دوست داشتم تنها بچرخم اونجا. و زیرزمینش هم رفتم و جاییه که خیلى دوستش دارم و دفعه قبل بسته بود. تازه مشهد بودم ولى اون دفعه همهش در حال غرزدن بودم دربارهى شلوغى و تنهزدن مردم و هلدادن شون و سروصداى بچهها ولى این دفعه به نظرم خیلى همه چى خوب بود و حتى با یه بچهى کیوت دوست شدم. فردا سحرم دلم مىخواد برم. اگه بیدار شم.
پ.ن: دوست داشتم بدونم اگه پسر بودم زندگیم چه شکلى مىشد.
ولی حقیقتا انگار پرتم کردن تو یه دنیای جدید و اینقدر گیجم که نمیفهمم داره چی میشه و صرفا خودم رو به فهمیدن میزنم.
کل زندگی همینطوری نیست؟ یا جدیده و نمیفهمی؛ یا تکراریه و یادت نمیمونه. زندگی من؛ شاید.
فکر کردن برای رسیدن به منظور دقیقتر برام سخته. از فکر کردن فرار میکنم؟ شاید.
پاییز شدددد.
حالا که بهش فکر مىکنم کلى از سالهاى عمرم منتظر این روزا بودم. کلى مىخواستم بدونم که ته اون مسیرى که مىرم چى مىشه. به صباى کوچولوتر اون موقع سلام مىدم و مىگم الآن مىتونى چیزهایى که دوست داشتى رو بدونى. شایدم براش شکلک درآرم و بگم دلت بسوزه که من مىدونم و تو نمىدونى.
الآن به طور رسمى مىتونم به عنوان بىهدفترین/بىآرزوترین موجود جهان خودم رو معرفى کنم. :)) شایدم نه.
یه شعرى هم داشت فروغ؛ وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم ...
مغزم کار نمىکنه چرا. حوصله ندارم چیزهایى که تو ذهنمه رو بنویسم.
«... تو خوابهاى بىسرانجامت»
یکمبعدنویس: داره بارون مىآد؟ God I love you.
یکمبعدتر: حتى رعدوبرق هم زد. Don't play with me.
رفتم دانشگاه. و جز کلاسهاش که یکم خستهکننده بود و گرم بود [سوت] خوب بود بقیهش. :)) کاری که میخواستم هم درست شد و واااقعا خوشحال شدم. خیلی. و کلا خیلی ذوقزدهطور بودیم و اینا. بعد داشتم به این فکر میکردم که چهقدر بد که عادی میشه همهش و حتی تکراری. به هر حال؛ فعلا که جدیده ازش لذت ببریم تا بعد. فقط بعد که اومدم خونه فهمیدم یه گندی زدم واسه همون کارم که درست شده بود که البته خیلی هم تقصیر من نیست ولی خب؛ و یکم ضدحال بود ولی چیکار کنم دیگه خب اه. :((
هندزفری هم خریدم. فکر کنم طلسمش این بود که اینجا بنویسمش.
پ.ن. (가을 아침(Autumn Morning از 아이유. ـ !Not my mood but it's AUTUMN moring
پ.ن. چهقد خبرهای بد و اتفاقهای ترسناک.
۱۹:۲۰
هوا چه خوبه. مناسب سرما خوردن. فردا باید برم دانشگاه. صبح قرار بود بریم بهشتزهرا و زود بیدار شدم و بعد کنسل شد و دوباره خوابیدم و خواب دیدم رفتم دانشگاه سر کلاس دوستم باهاش حرف بزنم و یادم رفته خودم کلاس دارم. استرس دارم یکم. هیجانزده. پوکر فیس. خوشحالم. و ناراحت. نه ناراحت نیستم. چرا ناراحت باشم. هوا خیلی خوبه. و ماه هم هست. کیک و آبمیوهم رو به عنوان حسن ختام تابستون خوردم. یه عالمه آهنگ دانلود کردم دیروز-پریروز که خب همهشون رو دوست ندارم ولی به طور کل خوبن به عنوان آهنگ بکگراند. و خب آهنگهای جدید خوبیشون اینه که یه تیکه از زندگیم توشون ذخیره میشه. اون آهنگی که قبل گفتم رو واقعا دوست دارم و احساس میکنم اونطور که باید ازش تقدیر نکردم. :)) میدونستید Heaven forbid یعنی «خدای نکرده»؟
Heaven forbid you end up alone and don't know why
Hold on tight, wait for tomorrow, you'll be alright
هندزفریم یه گوشش خرابه از بعد کنکور. و حالا خیلی بیرون نمیرفتم و تحمل کردم این چند وقت ولی الآن واقعا غمانگیزه این وضع. خیلی هندزفری خوبی بود و دوستش داشتم. حیف.
یه چیز جالب. تا مثلا ۱۵۰ سال دیگه هیچکدوم از آدمهایی که الآن زندهن، زنده نیستن. احتمال زیاد. خیلی جالب نیست؟ :))
دیگه اینکه دوست قشنگ و دانام نخواهد بود پیشم دیگه -TT- و من خیلی ساده و خنگم به تنهایی. :)) But I think it will be fun. باید مستقل شم. چه سخت. :)) ولی خیلی هیجانانگیزه. امیدوارم که نخوره تو ذوقم خیلی. باید یه درنا درست کنم امشب. یاد اولین درنایی که درست کردم افتادم. پاییز بود. احتمالا سه سال پیش. ۹۴. با کاغذ دفتر. لب پنجره ازش عکس گرفتم و گذاشتم اینستاگرام. ولی خب خودش بعد عکس گرفتنم افتاد پایین. آخی. :)) شاید یکی هم برای دوستم درست کردم. وای واقعا خوشحالم که هوا داره سرد میشه. و ابری میشه. کاش زیاد بارون بیاد. و رعدوبرقهای زیبا بزنه. از بچگیم یه رعدوبرقهای بنفش خیلی باحالی یادمه که در سالهای اخیر ندیدم واقعا. البته مال بهار بودن به نظرم نه مال پاییز. معمولا پاییز رعدوبرقهای اونجوری نمیزنه. نمیدونم.
خلاصه که Let's see where the life will take us.
پ.ن. Every teardrop is a waterfall از Coldplay:
I turn the music up, I got my records on
I shut the world outside until the lights come on
۲۰:۳۰
پ.ن. Mystery is a wonderful gift.