گاهی شب‌ها که غصه خوردنم برای چیزهای مختلف تموم می‌شه و هنوز خوابم نمی‌بره، به مرگ اطرافیانم فکر می‌کنم. فکر کنم تا حالا برای هر کدوم چندین بار عزا گرفتم. نمی‌دونم واقعا انگار یک نفر که از رنج من لذّت می‌بره، فکرهام رو کنترل می‌کنه.

دارم یه کتاب حوزه روان‌درمانی می‌خونم که بخش اولش درباره‌ی اضطراب مرگه و تقریبا تنها چیزی که تو این n صفحه‌ی اول دست‌گیرم شده همینه که آدم‌ها اضطراب مرگ دارن. ممنون. به طور کل مخاطبش روان‌درمان‌گرها هستن و نه نیازمندهایی به روان‌درمانی‌ شاید مثل من. ولی حالا دوست دارم تمومش کنم تا بعد.

در برابر مرگ همه‌چیز خیلی بی‌معنی به نظر می‌رسه. این که یک نفر برای همیشه تموم شه برام وحشت‌آوره.