قاطی این آهنگ بی‌کلام‌ها معلوم نیست کجا می‌ری.

یکم شبیه همون سیاهی شبه. که خیره می‌شی به تاریکی و گم می‌شی یهو اون‌جا.

۰۲:۵۷. خیلی وقت بود دستم رو موقع نوشتن این قد خودکاری نکرده بودم. چی کار می‌کردم قدیما پر خودکار بود همه‌ش دستم؟ تا آرنج. البته تا آرنج‌ش مال پارسال بود بیش‌تر. که خودکاره رو می‌ذاشتم رو میز و هی سرش می‌خورد به دستم. عه راستی خودکارم تموم شده و این خودکاری که با خودم بردم سر امتحان خوب نبود اصلا. نقش خودکار ... نه واقعا بیهوده‌گوییه بقیه‌ش.

ساعت ۳ عه. ۱۲ ساعت پیش دانشگاه بودم. ۱۲ ساعت قبل‌ترش خونه، ۱۲ ساعت قبل‌ترش باز هم خونه، و کلی ازین ۱۲ ساعت‌ها بریم عقب باز هم خونه. می‌گم که چی؟ که هیچی. راستش رو بخواین در همه چیز رازی نیست. شاید دوست داشتم باشه. ۳۳. شاید هم این که نیست بهتره. 

به هر حال، الآن دیگه نه ساعت ۳ عه، نه ۲ و ۵۷. و به بیرون پنجره که نگاه می‌کنم فقط تاریکه. سه ساعت دیگه نگاه کنم تاریک نیست. از سیاهی بیرون ترسم می‌گیره گاهی. که فکر می‌کنم نکنه فقط من جا موندم تو این دنیا و دیگه هیچ کس نیست؟ لای این تاریک و روشن‌ها گم شدم. خوشم میاد؟ نمی‌دونم. هر روز که بیدار می‌شم همون دیروزه. با این حال بهم می‌گن که نیست. تایپ کردن با لپ‌تاپ رو قطعا بیشتر دوست دارم. 

انگار قرار نیست به هیچی عادت کنم. من نمی‌فهمم اصلا! آخر ازین عادت کردن‌ها خسته شدم یا ازین عادت نکردن‌ها! آخر عادت کردن خوبه یا نه. ما که نفهمیدیم. ولی کاش از صفر و یکی نگاه کردن به چیزها هم دست بردارم.

بیرون رو نگاه می‌کنم. هنوز تاریکه. چیزی که از ماه رمضون امسال یادم می‌مونه قطعا یه پتو و بالش کنار بالکنه.

حس این پیرمردهایی بهم دست داد که هر روز پا می‌شن یه گوشه می‌شینن و خاطرات سال‌های دورشون رو مرور می‌‌کنن. ولی من که هیچ‌وقت پیرمرد نبودم که بدونم چه حسی دارن. پس هیچی.

۰۳:۱۳