تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم و ماه رو نگاه می‌کردم و یخ می‌زدم! سررررد بود چه‌قد. قشنگ داشتم می‌لرزیدم. ظهر به خاطر آفتاب گرم بود ... انتظار نداشتم.

بعععد، نمی‌دونم کدوم سلول‌های بدنم به اندازه‌ی کافی یخ نزده بودن که دلشون خواست یه تیکه رو پیاده برم. البته خب دیگه خیلی سردم نشد. ولی کنار اتوبان راه‌رفتن یه فاز عجیبی داره. نمی‌دونم. تو پرانتز این‌که جدیدا خیلی به همه‌چی می‌گم عجیب. احساس می‌کنم مغزم نمی‌خواد به خودش فشار بیاره و دنبال کلمه‌ی مناسب‌تری بگرده. شاید هم کلمه‌ی مناسب‌تری وجود نداشته باشه. شاید همه‌چی واقعا فقط عجیبه و نه چیز دیگه‌ای.

اون موقع داشتم به این فکر می‌کردم که یخ زدن من چه‌قدر مسخره‌ست در مقابل کسی که تو جای خیلی سردتریه. و من چه‌قد لوسم در مقابل‌ش. ولی خب، شاید مسخره نباشه. شاید لوس نباشم. هر کی زندگی خودش رو داره نه؟

کلا هم به این زیاد فکر کردم که دغدغه‌های من چه‌قدر مسخره‌ست درمقابل یسری آدم دیگه و خیلی وقت‌ها خودم رو دعوا کردم وقتی سر یه چیزهایی که در برابر مشکلات بقیه هیچه درگیر بودم. ولی خب، شاید مسخره نباشه. شاید نباید خودم رو دعوا کنم. هر کی زندگی خودش رو داره نه؟ برای هر کی دغدغه‌های خودش مهمه دیگه نه؟

نمی‌دونم. شاید مسخره‌ست. شاید بازم خودم رو دعوا کنم. شاید بازم قایم کنم مشکلات احتمالا کوچولوم رو.

نمی‌دونم.

'Cause you love, love, love
When you know I can't love ... 

پ.ن. یه تایمی از امروز هم داشتم باز به این فکر می‌کردم عه من چه‌قد حوصله‌سربرم ولی بعد یادم افتاد برای خودم که اوکیم و بقیه‌ش هم مهم نیست که و مشکلم رفع شد. دونقطه‌دی. ولی بعد به این فکر کردم که ... نه. ولش کن. گنگه و از حوصله‌ی نوشتنم خارجه.

حالا که فکر می‌کنم لازم به توضیح داره برای خودم اوکی بودن منظورم از اون نظر خاصیه که باعث شد فکر کنم حوصله‌سربرم. کلا که نه ... هه‌هه‌هه.

قبلنا سه نقطه گذاشتن وسط متن برام مسخره بود.

۲۰:۰۵ منم سکونی گس؛ شبیه یک مرداب؟ 

بگو

با

من

چه‌قدر

راه

مانده 

تا 

جاده؟