چیزی که اخیرا بهش توجه کردم اینه که انگار بعد از سالها بالاخره تونستم دست از جنگیدن بیهوده با خودم بردارم و خودم رو دوست داشته باشم. نه دوست داشتن خودشیفتهوار و بیمارگونه که همهی کارهام رو باهاش توجیه کنم. ولی دیگه وقتی مشکلی برام پیش میاد اولین کاری که میکنم نشستن یه گوشه و سرزنش کردن خودم برای این که چرا آدم قویتر یا بهتری نیستم نیست و به جاش دنبال راهحل برای حل کردن یا تحمل کردنش میگردم. شاید اون وسطها به خودم هم گیری بدم ولی دیگه از خودم متنفر نیستم، به خودم کمتر سخت میگیرم، و خودم رو از خوشحال بودن منع نمیکنم صرفا برای این که فکر میکنم که سزاوارش نیستم.
خوبه.