وای امروز که کوه رفته بودم، پاهام داشت میلرزید. جدّی داشت میلرزید. :)) نمیدونم از ترس بود یا پاهام بیجون شده بود. جالب بود واقعا.
یاد یه باری افتادم که برای اولین بار دندونام داشت میخورد به هم از سرما. و اون باری که از تعجب دهنم ناخودآگاه باز شد. موقعیتهاشون رو یادم نیست ولی یادمه برام جالب بود؛ این که اتفاقهایی که فکر میکردم صرفا اغراق شدهن واقعا اتفاق میافتن.