این تناقضها داره مغزم رو میخوره. این بنبستها.
تازه امروز فکر کنم آفیشالی یکی از آرزوهام کنار گذاشته شد. هه. هه. هه هه. یعنی اینطوری شد که فکر کردم خب، شاید باید بیخیال این شم، و بعد یهو نگاه کردم دیدم اصلا چرا امیدی داشتم آخه. دردناک بود. هنوزم قبول نکردم که باید بیخیال شم ولی خب. ولی خب. ولی خب.
دیوونه شدم.
تو دیر رسیدی خیلی دیره.
آخرش تکتک آرزوهام همینطوری میشه. هه.
اه.
آرزویی نداشتم که البته.
هه.
حالا این هیچی. این تناقضها رو چیکار کنم. اه. این زندگیای که نباید زندگی من باشه رو چیکار کنم. این آدمی که نمیتونم ازش فرار کنم رو چیکار کنم. این.
اه.
آآه.
این فکتهایی رو که نمیخوام قبول کنم چیکار کنم.
۲۲:۴۴. بزن باران. که من هم ابریام. بزن باران. پر از بیصبریام. بزن باران. که این دیوانه سرگردان بماند.