من فکر میکردم خیابون آزادی پایین ِپایین تهرانه. ولی قشنگ وسطه. چهطور همچین فکر مسخرهای میکردم؟ :))
تو یه فاز باحالیام. Turn the music up Shut the world outside طور مثلا شاید.
ولی، دلم میخواد یهکاری بکنم، مثلا اینکه دقیقا درک کنم فازم چیه، یا اینکه بتونم شرحش بدم یا منتقلش کنم یا حداقل بدونم که دلم میخواد با این حال چیکار کنم و دارم نمیتونم/نمیدونم و یکم داره اذیتم میکنه. :-؟ دارم نمیتونم بگم منظورم رو. اممم ... شاید اینکه صرفا بیقرارم خیلی. چرا؟ :-؟
و دیگه اینکه، نمیدونم میتونم دو-سه ساعت پیادهروی کنم یا نه؟ خیلی دوست دارم یه بار پیاده برم تا دانشگاه. میرم قطعا. نامردم اگه نرم.
یکم حرف بزنم بیقراریم آروم شه؟ حرفام ربطی نداره به اون فازی که بالا گفتم نمیتونم شرح بدم. به بیقراریم هم ربط نداره طبیعتا. اصلا کلا به هیچی ربطی نداره همینجوری اومد تو ذهنم. :-؟
نمیدونم. اینکه یه وقتایی سعی میکنم به یه چیزایی فکر نکنم چون ناراحتم میکنه کار خوبیه یا بدیه؟ یعنی باید مواجه شد خب، ولی وقتی باهاشون مواجه میشم فقططط ناراحتم میکنه و نمیتونم درست کنمشون. :-؟ منظورم اینه که الآن همهش اینجوریم که فراموش کن تا تایم بعدی که به طور مستقیم باعث خراب کردن زندگیت بشن یا حالا مجبور شی مواجه شی باهاشون. یعنی، هیچوقت انگار نمیشه درستشون کرد. عههه. دارم بهشون فکر میکنم باز. نههه. فرااار. :))
فازم رو نمیدونم. فاز کلیم رو. نظرم دربارهی چیزها رو. خودم رو نمیشناسم. نمیدونم چی رو قبول دارم چی رو نه. چی رو دوست دارم چی رو نه. ولی از اینکه خیلی خستهکنندهم حداقل برای خودم مطمئنم. :)) نه دروغ گفتم که باز. :)) اتفاقا خیلی حال میکنم با خودم وقتی تنهام. :)) نه اینم نه. :)) آهااان. اصلا همین. با خودم چندچندم جدا. ولی ... اه. اصلا این چی بود این وسط گفتم واقعا. :))
نمیدونم چهقد ازین حرفها زدن اوکیه. و چرا اصلا باید بگم چون به کسی ربطی نداره و خب جالب هم نیست. ولی دلم میخواد بگم.
وای :)) هر چی میام بگم یه چیز دیگه میاد روش و الان هزارتا آکولاد باز شده که هی دارن بسته نمیشن [و لزوما ننوشتم این جا]. خوشم نمیاااد. و اینکه، یکی از دلایلی که از فکر کردن فرار میکنم همینه.
خب، اینو بگم که ... نه نمیگم. هر چی میام بگم ربط پیدا میکنه به همون چیزهایی که نمیخوام دربارهشون فکر کنم. D: پس هیچی. همه آکولادها رو میبندم و به همون بیقراریم ادامه میدم.
آهنگ Shots از Imagine Dragons هم جالب بود.
Am I out of luck? Am I waiting to break
When I keep sayin' that I'm lookin' for a way to escape?
اگه ناراحت بودم احتمالا کلش رو کپی میکردم اینجا. :)) حیف شد.
اه، یه چیزی هست که داره دربارهی این نوشته و این آهنگ اذیتم میکنه. یا نمیکنه؟ نمیدونم.
And then I shot, shot, shot a hole
Through everything I loved
آه، من از این خیلی میترسم.
وقتی ناراحت نیستم حوصلهم سر میره ولی. :)) البته، خیلی هم فرقی نمیکنه کلا حوصلهم سر میره. :-؟
خلاصه همین دیگه، I'm sorry for everything, oh, everything I've done. :))
وای خیلی این آهنگ رو دوست دارم.
شاید هم، صرفا به خاطر اینکه همهش نشستم تو اتاقم آهنگ گوش میدم و هیچکاری نمیکنم و با هیچکی حرف نمیزنم خل شدم. :))
آهان یه چیز دیگه، اینکه آدمهای غریبه یا حالا آشنا رو میبینم و حس میکنم که میتونم درکشون کنم جالبه برام. نمیتونم دقیقا توضیح بدم. اما کلا اینکه احساس میکنم یه چیزایی که قبلا نمیتونستم درک کنم و حتی وجود نداشتن برام رو الآن میبینم تا یه حد کمی حتی، جالبه.