خوبم. ناراحت نیستم. پشیمون نیستم. ولی به طور تکرارشونده هر باری که شب برای لحظاتی از خواب بیدار می‌شم تنها چیزی که حس می‌کنم یک حجم غصه‌ی عجیبه که چه طور خانواده‌م رو این همه مدته که ندیدم. که حضورشون رو نداشتم. برای یک لحظه انگار همه‌ی سوال‌های چرا این جام، چه طور کسانی که دوستشون داشتم رو رها کردم، و چه طور با این حجم از متعلق نبودن کنار اومدم، از ذهنم رد می‌شه و بعد دوباره خوابم می‌بره.

.

داشتم پیش‌نویس‌های ارسال نشده‌ی چندماه اخیر رو نگاه می‌کردم و پی‌نوشت همه‌شون این بود که سر خوردن زمان از دستم داره دیوونه‌م می‌کنه.

.

عنوان آهنگی از ROME.