آشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم.

پ.ن. یه چیزی یادم افتاد. این‌قد بدم میاد تو فیلما یکی از همه‌جا بی‌خبر میاد از خونه‌ش بیرون مثلا می‌پرسه چی شده بعد یه تیر می‌خوره می‌میره. کلا سکانس‌های این طوری که یه آدم بدبخت که اصلا تو داستان نبوده می‌میره. اعصابم خورد می‌شه اصلا. یا این‌که مثلا شخصیت اصلی می‌ره تو جنگ و اون‌جا کلی آدم می‌میرن و درباره‌شون هیچی گفته نمی‌شه و فقط داستان همون نفر گفته می‌شه. خب الآن یعنی چی. این همه آدم مردن. این همه آدم که برای خودشون زندگی داشتن مردن.

آه می‌دونم که دارم چرت‌وپرت می‌گم. صرفا تو تلویزیون سر شب انگار داشت یه فیلمی می‌داد و یاد این افتادم که اذیتم می‌کرد این موضوع یکم. وگرنه که خب؛